سفر در تاریخ با اسناد؛موزه ای که در ذهن نوه انام بیگ می درخشد

آیا می توان به تولد یک موزه دیگر در گیلان امید داشت؟

0 863

کلمات کنار هم ردیف و متونی پدیدار می­ شوند که در گذر زمان اگر دوام بیاورند، دنیایی از مفاهیم  را همراه با خود به  آینده می­ برند. در واقع  شناسنامه، عقدنامه، وصیت­ نامه، وقف­ نامه، قول­ نامه، مبایعه­ نامه و هزار و یک عنوان دیگر که بر نوشته­ هامان می­گذاریم، در فرداهایی که از راه  می­ رسند، نشان از زندگی امروز، خواهند داشت. محققان  برای بررسی  مقاطع  مختلف تاریخی نگاهی ویژه به اسناد دارند. همه آن­چه که  اسناد تاریخی می­ نامیم، بخشی از متون موجود در بایگانی­ ها  نظیر دستورها،‌ پیمان­های سیاسی و نوشته­ های اداری، مالی، قضایی و حتی برخی مکتوبات شخصی و خانوادگی است که اطلاعات ارزشمندی  در دل خویش نهفته دارند. در واقع مکتوباتی که  امروز در ادارات، تشکل­ها، دفترخانه­ ها و حتی  پوشه­ ها و گاو صندوق­های شخصی نگهداری می­ شوند، می­ توانند در آینده اطلاعات ارزشمندی برای پژوهشگران داشته ­باشند.
این را زمانی از همیشه روشن­تر دریافتم که  رویا بابایی، اسناد قدیمی خانوادگی­ اش را  در نمایشگاهی که به همت اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی رضوانشهر برپا شد، به نمایش گذاشت.

گپ ­و گفت با نوه انام ­بیگ
رویا بابایی چروده را در کسوت یک معلم دلسوز و فعال مدنی می­ شناسم. او  که  دانش­ آموخته  رشته  پژوهش اجتماعی در مقطع کارشناسی ارشد است، در شهر پره­ سر زندگی می­ کند اما  دامنه فعالیت­های فرهنگی، اجتماعی و محیط زیستی­ اش در شهرستان­های تالش، رضوانشهر و بندرانزلی گسترده شده است.
وی  درباره  پیشینه خانوادگی­ اش می­ گوید: جد بزرگوارم حاج­ علی­ بیگ چروده طالش دولابی از بزرگترین مالکان منطقه طالش دولابِ سرزمین تالش بود. او به واسطه جایگاه و اصالت خانوادگی همواره مورد احترام و اتکای بزرگان و مردم منطقه بود. پدر وی مرحوم نقره علی بیگ، کلانتر منطقه چروده، فرزند حاج علی چروده در سفری که به مکه داشت، همانجا وفات  یافت و دفن شد و بعد از آن لقب افتخارالحاج گرفت  و در تمامی اسناد به این لقب خطاب شده است. در وصیت نامه­ ای که از او باقی­مانده، در کمال گشاده­ دلی یک سوم از کل دارایی خویش را وقف فقرا و رعایا  و مابقی اموالش را بین فرزندان خود تقسیم کرد. یک سوم املاک بزرگ­ترین مالک آن زمان آن­قدر زیاد بود که بتوان پی به منش و بزرگی  وی برد. او هم عصر با سردار امجد و سردار مقتدر حاکمان بزرگ تالش و استان گیلان بود. عمارتش در روستای شیرامیر محلهِ پره­ سر روزگاری محل رجوع مردم و صاحب­ منصبان بود و همواره مامنی  برای کسانی که جان­پناهی نداشتند، به ­شمار می­ آمد.

خنکای سایه نام اجداد

وقتی  کسی  آوازه نام اجدادش تا چندین سال باقی بماند، به کنکاش در گذشته­ ها  مشتاق می­ شود. بابایی با جملاتش تصویری ناب از روستای محل زندگی پدربزرگش، شیر امیر محله که سرسبز و جنگلی­ است، در خیالم نقش می­ زند و می­ گوید: دیر زمانی ذهنم درگیر نامی بود که آن را به ارث برده­ ام، هر زمان جایی قدم می­ گذاشتم با تکریم و احترام  روبرو می­ شدم؛ مثلا وقتی وارد مغازه­ ای می­ شدم  و از من می­ پرسیدند دختر کی هستی یا نوه  چه کسی، به محض معرفی، طرف از جا بلند  می­ شد و می­ ایستاد، تعجب می­ کردم و شاید از ایستادن شخصی که بزرگ­تر بود، معذب می­ شدم اما  در چنین اوقاتی  داستانی  از  مهربانی­ ها  و احسان پدربزرگم می شنیدم؛ خوشحال می­ شدم و با تشکر و تواضع، ادای احترام  می­ کردم  و به این موضوع می اندیشیدم که  چگونه پس از این همه سال هنوز نوه انام بیگ یا نتیجه حاج علی بیگ، در کوچه و خیابان این شهر تکریم می­­ شود.  از این­ رو بین بزرگ‌ترهای فامیل به جستجوی خاطرات پدربزرگ پرداختم.

سایه­ روشن خاطرات

وی می­ گوید: به گذشته­ ها که می­ نگرم، یک سایه­ روشن محو از او در پنج سالگی خود دارم. عینک ته­ استکانی بر چشم و عصایی در دست که خیلی هم از آن استفاده نمی‌کرد، جز مواردی که می­ خواست کسی را با قدرت و ابهتش بترساند. در نشست و برخاست­های فامیلی و دورهمی­های دور و نزدیک، گاهی  وقت­ها خاطرات قدیمی و زندگی در شرایط سخت کاری را مرور می­ کردیم؛ مخصوصا موقعی که مادربزرگ مرحومم زنده بود از مهمان­داری­های آن زمان و این که چطور باید در اندرونی خانه  وسیع پدربزرگم، مجمع­­های رنگارنگ غذا را فراهم می­کردند و هر روز باید از مهمانان استانی و بزرگان سرشناس آن زمان پذیرایی می­کردند، حرف می­زد.  یک  حرف مادربزرگم در یادم  باقی­ست و از آن الگو گرفته­ام. او می‌گفت، پدربزرگ­تان همیشه دستور می­داد که غذا از میزان مصرف اهالی خانه بیشتر تدارک دیده شود؛ همیشه باید منتظر حضور  مهمان بود، حتی یک رهگذر گرسنه.

فراتر از مهمان­داری

اسنادی که باقی می­ مانند، می­ توانند نشانه­ هایی از خصوصیات افراد را تا سال­های متمادی در خود حفظ کنند و همواره تلنگری باشند برای دیگران.

بابایی سخاوت پدربزرگش را فراتر از مهمانداری­ها  می­داند و  اظهار می کند: او ثروت خود را آسان به دیگرانی که آن زمان عنوان رعیت برایشان به کار می­ رفت، می­ بخشید. علاوه بر  این بسیاری از مهاجرانِ استان­ها یا مناطق مجاور برای انجام کارهای کشاورزی و  بهره­ مند شدن از غذا و سرپناه، در منزل قدیمی پدربزرگم زندگی می کردند. اگر فردی به دختری علاقمند بود و نمی‌توانست با او وصلت کند یا خانواده­اش ناراضی بودند،  همراه با دختر به منزل انام بیگ پناه می­ آورد.  پدربزرگم برای آنها سه شبانه­ روز مراسم جشن و پایکوبی می‌گرفت و در منزل خود  اتاقی برای زندگی به آنها می­ داد  و بعدتر  قطعه زمینی می­ بخشید و می‌گفت، بروید زندگی کنید. او قدرت و نفوذ زیادی داشت، محکم، مقتدر، جدی و شاید اگر منِ حساس، همنشین قدیمی او بودم حتما می­ گفتم خیلی بداخلاق بود. اما  می­ دانم که دلش مهربان بود و درد مردم منطقه خود را درک می­ کرد.  او بخشش پنهان داشت و مقابل  مردم، میانه نگه می‌داشت تا کسی سوءاستفاده نکند. گویا در آن زمان، این­گونه دیکتاتور مآبانه رفتارکردن برای حاکمان مرسوم بوده است.

 حکایت برپایی نمایشگاهی از گذشته­ ها

رویا بابایی که یک کنشگر مدنی است از سوی اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی رضوانشهر برای همکاری  به عنوان عضو دبیرخانه برپایی نخستین نمایشگاه اسناد خطی و عکس این شهرستان، به مناسبت هفته میراث فرهنگی دعوت شد. مباحث پیش  رفت و هر یک از حاضرین در جلسه سخنی گفتند و در انتها او نیز از پدربزرگ مادری خویش و اسناد باقی­مانده از او حرف ­زد. آن جلسه  به پایان رسید و قرارشد تا همگی با تعدادی از اسناد یا معرفی صاحبان اسناد و دعوت از آنها جهت حضور در نشست بعدی حاضر شوند.

بابایی  یادآور می­ شود: تا قبل از حضور در آن جلسه اصلا به فکر بیرون کشیدن خاطرات مکتوب پدربزرگم از صندوقچه خاطرات نبودم، شاید به این دلیل که  فکر می­کردم اینجا نقطه شروع خوبی نیست، اما بعد دیدن چندین برگ قدیمی با ادبیات سنگین فارسی قدیم، آمیخته با کلمات عربی  و رسم­ الخطی که برای کسانی مثل ما خواندنش بسیار سخت است، نظرم تغییر کرد. دومین جلسه با غیبت بعضی افراد همراه شد. بسیاری سند نیاوردند یا نشد که اعتماد دیگران را برای مشارکت در این کار جلب کنند. اما با توجه به تصمیم قاطع رئیس میراث فرهنگی شهرستان و تاکید فرماندار برای برپایی این نمایشگاه،  مصمم شدم، خیلی جدی وارد میدان شوم. باور دارم که نسل بعدی نیازمند دیدن نشانه­ های باقی­مانده از گذشته­ ها و حکایت سخاوت، فداکاری و رشادتهای گذشتگان این دیار هستند.

بابایی با اندوهی عمیق می افزاید: هم اکنون  که زمین های سرسبز و آباد شهرم به بهای اندکی به  مردمی از شهرهای دور  فروخته می­شود، شاید تماشای این  اوراق رنگ و رو رفته اما جاندار و زنده، تلنگری باشد برای ما تا در حفظ میراث اجدادمان دقت نظر بیشتری داشته­ باشم. به جوانان امروز که از ناملایمات روزگار همواره گلایه­ مند هستند باید گفت، آبادی امروز حاصل رنج­های گزاف پدران و مادران ماست.

نمایش اسناد خانوادگی

این معلم دلسوز سرانجام  اسناد باقی مانده  از پدربزرگش را در معرض نمایش عموم گذاشت. او با اشاره به پوشه اسناد می­گوید: نمی­توانستم از این کاغذها دل بکنم مخصوصا زمانی که برادر عزیزم مسعود و دایی  مهربانم با اعتماد کامل همه اسناد را در اختیار من گذاشتند و گفتند وقتی تو بخواهی ما هم می­خواهیم که انجام شود. حال و روزم هنگام چینش نمایشگاه وصف­ ناشدنی بود، سالن کتابخانه را به شکل قصری می­خواستم که از هر گوشه آن روزنی از نور طلوع کند و بتابد بر سیاهی­ ها  و  ظلم­های خفته در قدیم و رنج­هایی که پدربزرگان و مادربزرگان­مان کشیدند تا ما امروز به لذت داشتن این سرزمین ببالیم. دلم نور می­خواست و هوای تازه، دلم  حتی  حضور  آنهایی را که تاریخ­ ساز این دیار بودند و نام­شان هنوز نام­ آور است  را می­خواست. بدون شک آنها در زمان خود پیش­بینی زمان ما را نداشتند همان طور که ما نمی‌توانیم داشته­ باشیم اما فرق ما با آنها این است که  در ایشان  اندیشه ساختن  بیشتر از ما بود. به هر حال اولین نمایشگاه اسناد خطی شهرستان کلید خورد. کارشناس ارشد و مجموعه­ دار متخصص این امر آقای  مهران اشراقی  برای وکیوم کردن اسناد و بررسی آنها به کتابخانه آمد. وی پس از مطالعه چندین برگ گفت، خانم اصلا شما می­دانید  چه تاریخ عظیمی را با خود حمل می­کنید؟ گفتم واقعیتش نه چون نمی­توانم از این خطوط  سر در بیاورم.

او درباره دو سند توضیح داد و من  فهمیدم،  قدیمی­ ترین نسخه به ۲۱۳ سال قبل و دوران قاجار بر می­گردد و برگه دیگری هم نشان دهنده معامله با یک تاجر روسِ مسیحی است که  ۲۰۰ سال قدمت دارد.

روز موعود

و اما سرانجام در نمایشگاه به روی مردم گشوده شد. رویا بابایی می­گوید:  ۱۶۳ برگ سند را به میراث فرهنگی تحویل دادم که از ۱۰۰ برگ آن استفاده شد و نمایشگاه با حضور مردم و مسئولان شهرستانی و استانی افتتاح شد. من همه افراد خانواده­ ام را دعوت کرده­ بودم تا در کنارشان شاهد این لحظات دلنشین باشم. شات دوربین­ها روی  برگه­ ها بر ضربان قلبم می­ افزود. خیره شدن هر نگاه بر اسناد نشان از  اشتیاق برای جستجو در تاریخ داشت و این تبادل اطلاعات بین نسل قدیم و جدید، بسیار شیرین بود. آقای اشراقی به عنوان کارشناس  موارد لازم را برای بازدیدکنندگان توضیح می­داد.  من هم در جهان افکارم  فقط نگاه می­کردم و به شکوهی دیگر که به نام جدم بخشیده­ بودم، می­ بالیدم. این نمایشگاه می­ توانست تا مدتی بهانه­ ای برای  سخن گفتن از چهره­ های تاثیرگزار دیارمان باشد. لبخند شادی برادرم مسعود، دایی­های عزیز و پسردایی­ ام که  نشان از پا گرفتن قدرتی مضاعف در وجودشان داشت، همه خستگی­ها را از تنم زدود؛ به خصوص این که  یک مجمعِ مسی مزین به صبحانه محلی توسط مادرم تدارک دیده شده بود و به عنوان دکور در نمایشگاه می­ درخشید. کنار مجمعه که ایستادم، پدربزرگ در خیالم می گفت: انام بیگ، دخترت اینجا هم تو را سربلند کرده و سفره­ات را خالی نگذاشته است.

سفر به ۲۰۰ سال پیش

بخشی از اسنادی که بابایی به نمایش گذاشت، شامل اطلاعاتی ارزشمند از حدود ۲۰۰ سال پیش است که نشان از روابط، تبادلات، دوراندیشی و معاهدات در آن مقطع از تاریخ دارد.

او می گوید: انگار پدربزرگم در نمایشگاه حضور داشت و همان­طور که عینک ته­ استکانی­ اش را  روی صورت جابجا می­ کرد با نگاهش من را  به سمت برگه ای کشاند که چکیده اخلاقی  تمام  اسناد  بود. سند نشان از این داشت که دختری معلول در خانواده بود و پدربزرگ پنهان از همه، چند قطعه زمین به نامش زده بود تا اگر برادران نخواستند از او نگهداری کنند با فروش زمین‌هایش زندگی  کند و از تعدی دیگران در امان بماند. در زمانی که زنان در مظلومیت روزگار می­گذراندند، این سند نشان از تلاش برای حفظ حقوق زنی معلول داشت و سندی دیگر نشان می داد، یک سال بر اثر خشکسالی اکثر زارعان دچار زیان شده بودند و نمی­توانستند سهم خان را کامل بپردازند اما چاره­ ای  هم نداشتند چون  قانون آن زمان بود. ولی  سند می‌گفت که جدم در نامه­ای به حاکم و والی محل گفته بود که امسال به دلیل وجود چنین مشکلی فقط یک­ پنجم از کشاورز سهم بگیرند تا آنها تحت فشار زندگی قرار نگیرند.

قدم در مسیر اجداد  نهادن

خانم معلم یادآور می­شود که  از بخشش و سخاوت اجدادش درس گرفته و اظهار می­کند: از اسب می­ افتم اما از اصل هرگز. حالا خوب می­دانم اگر رهگذری به نام اجدادم مرا عزیز می­دارد و حرمت می­گذارد، بی دلیل نیست. دامنه مهربانی پدربزرگم میرزای جنگل و حتی  افرادی بی­ پناه از فراریان روسیه قدیم را هم مهمانش کرده­ بود.

بابایی حالا به  ایجاد یک موزه شخصی و مکانی برای به اشتراک­ گذاشتن این گنجینه  ارزشمند می ­اندیشد تا نسل امروز و فردا از  گذشته خویش بی ­خبر نماند. او پیشنهادش را  در جلسه­ ای با حضور فرماندار شهرستان رضوانشهر مطرح کرده و حالا امیدوار است با حمایت مسئولان، این امر روزی  محقق شود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.