شهر آن‌جاست که انسان‌ها گرد هم باشند

0 197

اهمیت این چهار راه را اگر نه از سرگذشت آن، تنها از متن مصاحبه‌های توجیه‌گرانه‌ی این روزها می‌توان دریافت؛ پرترددترین چهارراه کشور!

بی‌تردید این جایگاه رفیع در اندیشه‌ی حاکم بر مدیریت شهری شهرهای ما اهمیت بسزایی دارد؛ نه از آن روی که نیازمند سامان‌دهی و مدیریت برای تأمین کیفیتی بهتر برای لحظاتی از زندگی این جمعیت رهگذر است، بلکه به آن دلیل که پرترددترین چهارراه کشور، اصلی‌ترین ویترین کشور است. همان نقطه‌ای که باید آیینه‌ی تمام‌نمای تفکر و کارآمدی مدیریت کشور باشد، سره را از ناسره غربال کند، نظم حاکم بر کشور را به رخ بکشد و روایت‌گر ادبیات رسمی باشد. این تمام آن چیزی است که نظام مدیریتی این روزها از هر فضایی اعم از مجازی و واقعی انتظار دارد.

اگر فضای شهری را در مفهوم عام خود بخواهیم بررسی کنیم، به پهنه‌ای همگانی در شهر می‌رسیم که مجالی برای هم‌نشینی و هم‌زیستی انسان‌ها را فراهم می‌کند؛ انسان‌هایی که گاهی ذیل نیروهای اجتماعی متفاوت و گاه متضاد طبقه‌بندی می‌شوند و فضا را به عرصه‌ای برای بروز و نمایش آرمان‌ها و ارزش‌های خود تبدیل می‌کنند. بروزی که می‌تواند طیفی از تعامل و تعارض را نمایندگی کند و فضا را میزبانی قرار دهد برای زندگی اجتماعی متنوع و متکثر، وضعیتی که می‌توان انتظار داشت تا به آرامی راهی به سرمنزل دموکراسی بیابد.

حال اگر به تئاتر شهر بازگردیم، عناصر ریز و درشتی را می‌بینیم که هریک به‌گونه‌ای مستعد توجه نظام مدیریت قلمداد می‌شوند؛ فرایندی که عموما با اصطلاح محبوب «ساماندهی» آن را می‌شناسیم. از بنای تئاتر شهر که مرکز هنر است- که البته این روزها روایت‌های فیلترشده‌ای از هنر را میزبانی می‌کند – و مجال روایت کردن آغاز کنیم، بنایی که روایت‌گر برش‌هایی از رخدادهای تاریخ‌ساز دوران معاصر ماست؛ از جمله جنبش‌های اجتماعی که این فضا با بازگویی آن‌ها بخشی از حافظه‌ی تاریخی جامعه‌ی ایرانی را در قالب حافظه‌ی فضایی خود نمایندگی می‌کند. این واقعیت را دنبال کنیم تا فضای پارک دانشجو که روزگاری محل هم‌زیستی سبک زندگی‌های متفاوت و گاه متناقض بود و امروز به ستیز و درگیری شناخته می‌شود تا چهارراه و فضاهای پیرامون آن که گویا هنوز به سنتی‌ترین شکل در جهان مدرن، محل تحمیل قاهرانه‌ی اراده‌ی فرادست و فرامین‌ حکومتی و عرضه‌ی ادبیات رسمی و تبلیغات ایدئولوژیک است.

نرده‌های چهارراه، طرد انسان‌ها به زیر زمین، کنترل امنیتی فضا، برخورد قهرآمیز با دست‌فروش‌ها، ایجاد سازه‌های مشخص به‌عنوان بازارچه در مقابل فضای خودسازمان‌ده دست‌فروشان و احتمالا به قصد مقابله با آنان، تونل‌های صف‌آرایی‌شده‌ی تذکر حجاب و حالا حصارکشی پیرامون نمادین‌ترین، روایت‌گرترین و هویت‌بخش‌ترین عنصر چهارراه، شاید برای تهی‌کردن فضا از معنای دیرینه‌ی آن که با هنر و حافظه پیوند دارد و نزدیک‌تر شدن به نظم ایده‌آل فضا؛

بدیهی است که چنین فضایی هم‌زیستی و پویایی نمی‌طلبد؛ این فضا نظم می‌خواهد و مرز. این فضا مرکزی است و مرکز تمایل ناخودآگاهی به دستور دادن دارد. فضای مرکزی می‌خواهد امر کند که هر کسی در آن چه رفتاری داشته باشد؛ چگونه راه برود، کجا برود و کجا توقف کند، با چه پوششی حرکت کند، چه چارچوب‌هایی را مد نظر داشته باشد و…

با این وجود تئاتر شهر دقیقا آیینه‌ی تمام‌نمای پایتخت ایده‌آل جریان حاکم می‌شود؛ هنری رام و مطیع، حافظه‌ای پالایش‌شده، مردمانی به‌قاعده و منظم، فضایی دارای مرز با گیت‌های کنترل‌گر دقیق، بازاری کنترل‌شده برای مصرف و فضاهایی صرفا برای عبور، خالی از هرگونه مکث، تجمع، گفتگو و تعامل.

ویترینی با این سطح از اهمیت در مرکزی‌ترین نقطه‌ی پایتخت، دست‌کم در دو دهه‌ی گذشته که منازعه‌ی نیروهای اجتماعی و سیاسی به فضای شهرها راه پیدا کرده، همواره مورد توجه مدیریت شهر بوده است. نرده‌های چهارراه، طرد انسان‌ها به زیر زمین، کنترل امنیتی فضا، برخورد قهرآمیز با دست‌فروش‌ها، ایجاد سازه‌های مشخص به‌عنوان بازارچه در مقابل فضای خودسازمان‌ده دست‌فروشان و احتمالا به قصد مقابله با آنان، تونل‌های صف‌آرایی‌شده‌ی تذکر حجاب و حالا حصارکشی پیرامون نمادین‌ترین، روایت‌گرترین و هویت‌بخش‌ترین عنصر چهار راه، شاید برای تهی‌کردن فضا از معنای دیرینه‌ی آن که با هنر و حافظه پیوند دارد و نزدیک‌تر شدن به نظم ایده‌آل فضا؛ نظمی سرسخت که همه‌چیز در سیطره‌ی آن برنامه‌ریزی شده و خالی از هرگونه پویایی و هم‌زیستی است. بدیهی است که در این نظم، هر کسی که فاصله‌ای اندک از تیپ و روایت رسمی داشته باشد، دشمن‌انگاری می‌شود و در سازوکاری گفتمانی و گاهی فیزیکی طرد خواهد شد؛ با برچسب‌هایی هم‌چون معتاد متجاهر، دست‌فروش بی‌نظم، جوان بی‌شرم، اراذل و اوباش و هر برچسب دیگری که مجوز برخورد و طرد را صادر کند و فضا را از هر عنصری که مصداق «دیگری» است، پاک‌سازی کند. و با این وصف شاید حصارکشی تئاتر شهر تلاشی باشد که می‌خواهد هنر را از وضع امروزش هم طبقاتی‌تر کند و حتی در عرصه‌ی نمادین هم از دسترسی انسان‌های طبقات فرودست به نماد هنر پایتخت جلوگیری به عمل آورد. همان هنری که به تعبیر الکساندر کاتبرت(اندیشمند طراحی شهری معاصر) قرار است در این زمینه نقش مسلطی در راستای کالایی‌سازی زندگی اجتماعی ایفا کند.

با این وجود تئاتر شهر دقیقا آیینه‌ی تمام‌نمای پایتخت ایده‌آل جریان حاکم می‌شود؛ هنری رام و مطیع، حافظه‌ای پالایش‌شده، مردمانی به‌قاعده و منظم، فضایی دارای مرز با گیت‌های کنترل‌گر دقیق، بازاری کنترل‌شده برای مصرف و فضاهایی صرفا برای عبور، خالی از هرگونه مکث، تجمع، گفتگو و تعامل.

البته باید اشاره داشت که زندگی اجتماعی جامعه واقعیتی پویا و پیروز است و خیال متوقف کردن زندگی اجتماعی با دستور و مرزبندی خیالی باطل. حتی اگر مدیریت شهر موفق به سرکوب زندگی متکثر در فضای مرکزی شهر گردد، بی‌تردید این پویایی، تکثر و هم‌زیستی (چنان‌که دست‌فروشان و کارتن‌خوابان به مکانی دیگر منتقل خواهند شد) مجالی دیگر و مکانی دیگر برای بروز خواهد یافت و شهر را مرکزی دیگر خواهد ساخت و نباید لحظه‌ای تردید کنیم که مرکز شهر آن‌جاست که انسان‌ها گرد هم باشند؛ آن‌جا که شهروندان نمایش زندگی اجتماعی خود را برپا کنند، تئاتری بی‌حصار در فضایی بدون مرز، حتی اگر خبری از بنای خاطره‌انگیز تئاتر قدیمی پایتخت نباشد.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.