گیله وا؛ پیش از آنکه زبان و هویت گیلانی از یاد برود

فراز و نشیب انتشار یک نشریه‌ی ماندگار در رشت

4 299

بارانِ دی‌ماه رشت می‌بارید که از سردر دفتری کوچک اما روشن، مملو از قفسه‌های کتاب و نشریه گذشتم تا با او که عمری‌ست نامش گره خورده به فرهنگ و هویت گیلان هم‌کلام شوم.  «محمدتقی پوراحمد جکتاجی» پشت میزی کوچک در دفتری نشسته بود  که امور نشر گیلکان و نشریه‌ی گیله‌وا به سامان می‌رسد.

 قرار بر این بود که درباره‌ی «گیله‌وا» گپ‌وگفتی داشته باشیم. گیله‌وایی که  عطر صفحاتش  در زمانی به  بلندای  ۳۲ سال  با  تار و پودِ فرهنگ گیلان ‌زمین در هم تنیده شده است. و این نشست  پس از سلام و علیک و احوال‌پرسی، بدین‌گونه آغاز شد.

س: کی و کجا به دنیا آمدید و نسبت خانواده‌ی شما با فرهنگ چگونه بود؟

 ج: سال ۱۳۲۶ در همین محله‌ی حاجی آباد رشت در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط که فرهنگی نبودند اما فرهنگ را بسیار دوست داشتند، متولد شدم. خانواده‌ام همه‌ی سعی‌شان بر این بود که اگر خود به اصطلاح فرهنگی نیستند دستِ کم فرزندشان در این مسیر حرکت کند. من  تا ۱۴ سالگی تک  فرزند بودم اما پس از آن  ابتدا  برادر و  بعد  خواهرم به دنیا آمدند.

س: شما پژوهشگر، نویسنده، شاعر و روزنامه‌نگار هستید؛ حال  بگویید کدام یک از  این عرصه‌ها را دوست‌تر می‌دارید؟ 

ج: من تلاش می‌کنم  وجه نویسندگی  خود را حفظ کنم. کارم پژوهش است و نوشتن چه شعر و داستان و چه تحقیق و ترجیحا تحقیق و پژوهش در عرصه‌ی زبان‌شناسی، مردم‌شناسی و تاریخ. ولی در کنار اینها کارهای بسیاری  انجام داده و می‌دهم و در واقع ناخنکی به برخی مسائل می‌زنم، بی آن که ادعایی داشته باشم.

 س:حرفه‌ی اصلی وممر درآمدتان چه بوده است؟

  ج: من در وزارت فرهنگ  و هنر سابق و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی  کنونی کتابدار بودم.  سال  ۱۳۵۳ استخدام شدم  و بعد ازانقلاب هم تا سال ۱۳۷۶ کار کردم، اما  بصورت داوطلبانه و پیش از آن که موعد بازنشستگی‌ام  فرا برسد به کارم پایان دادم.

س: چگونه قدم به عرصه‌ی روزنامه‌نگاری گذاشتید؟

ج: واقعیت این است که در دوران دبستان  به شعر، داستان، خبر و تنظیم جدول دلبستگی داشتم واین فعالیت در قالب روزنامه‌دیواری‌های مدرسه ادامه داشت،  تا این که برای گذراندن دوره‌ی دبیرستان راهی دبیرستان «شاپور» شدم که از بهترین دبیرستان‌های شمال کشور محسوب می‌شد. ریاست دبیرستان را  زنده‌یاد« شمیسا» بر عهده داشت. در شاپور به اتفاق برخی دوستان که دارای ذوق ادبی و اشتیاق انجام کارهای هنری بودند، نشریه‌ای به نام «شاپور» منتشر می‌ساختیم. یکی از آن دوستان پسر مدیر ما آقای شمیسا بود که همکلاسم بود، همان که امروز با نام دکتر «سیروس شمیسا» معرف حضور همگان است. تعدادی دیگر از همراهان نیز از کلاس‌های دیگر دبیرستان بودند. به هر حال  این نشریه آن زمان در میان مدارس و آموزش و پرورش گل کرده بود. من در آن نشریه مسوولیت نوشتن صفحات معرفی هنرمندان جهان را بر عهده داشتم و می‌شود گفت برایم سیاه مشقی بود در عرصه‌ی روزنامه‌ نگاری، ولی خُب در این فکر نبودم که روزنامه‌نگار شوم .

س: در چه رشته‌ای دیپلم گرفتید و پس از آن چه کردید؟

ج: دیپلم طبیعی گرفتم اما به ادبیات عشق سرشار داشتم. ادامه‌ی تحصیلاتم را هم در مقطع لیسانس زبان انگلیسی در مدرسه‌ی عالی ترجمه‌ی تهران پی‌گرفتم.  سال۱۳۵۳ در تهران وارد کتابخانه‌ی ملی ایران شدم و آنجا هم سه تألیف در زمینه‌ی کتابداری داشتم که بسیار مورد توجه افراد مرتبط با حوزه‌ی کتابداری قرار گرفت. همان سالها میان کتاب‌های کتابخانه‌ی ملی  کتاب‌هایی را برای اولین بار پیدا  و تعرفه کردم  که مورد توجه مترجمان قرار گرفت و به فارسی ترجمه شد. اگر خاطرتان باشد بعد از انقلاب تب سفرنامه‌نویسی و سفرنامه‌خوانی و چاپ  و ترجمه‌ی سفرنامه  پدید آمده بود و همین سبب شد تا  دو اثرم با نام‌های «فهرست توصیفی سفرنامه‌های انگلیسی»  و «فهرست توصیفی سفرنامه‌های فرانسوی» که در سال‌های ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ انتشار یافته بود، راهنمای خوبی برای مترجمان، هم به زبان انگلیسی و هم  به فرانسه باشد. بگذریم، پس از انقلاب بنا بر درخواست خودم  به گیلان منتقل شدم و به محض ورودم به رشت  از سویی چون اندیشه‌ی انجام کار در زمینه‌ی فرهنگ بومی، همیشه در ذهنم بود و از سوی دیگر با  استحاله‌ی فرهنگی در گیلان به خصوص در حوزه‌ی زبان گیلکی مواجه شدم، با خود فکر کردم به سب تعهدی که دارم باید در این شرایط سخت کاری انجام دهم تا  تاثیراتی داشته باشد. از این رو به اتفاق چند نفر از دوستان نشریه‌ای به نام «دامون» را در ۴ شماره منتشر ساختیم.  در ادامه‌ی کار با  کنار رفتن  آقای مهندس بازرگان و روی کار آمدن  دولت آقای رجایی  تغییراتی ایجاد  و خواسته شد که نشریات پروانه‌ی چاپ اخذ کنند. این موضوع را با دوستان مطرح کردم و همگی خواهان پیگیری این کار ازسوی من شدند.  در نتیجه با همان اسم «دامون» تقاضای امتیاز نشریه کردم که پس از مدت کوتاهی صادر شد  و بدین ترتیب  دامون  را از بهار ۱۳۵۹ بصورت رسمی چاپ کردم که تا خرداد ۱۳۶۰ ادامه یافت. من  می‌توانستم همچنان در این مسیر حرکت کنم ولی به هر حال به دلیل دگرگونی‌های سیاسی  که در دولت و حکومت پیش آمد، از انتشار  نشریاتی مثل دامون به هر دلیل  ممانعت بعمل آمد. اما از آنجا  که من  در حوزه‌ی کار فرهنگی آدم بی‌تابی بودم نشر «گیلکان» را  بنیان گذاشتم که از سال  ۱۳۶۱ بطور غیر رسمی شروع به کار کرد و از سال ۱۳۶۴ کارش با صدور پروانه به طور رسمی آغاز شد  و تا الان هم ادامه یافته است.

س:جرقه‌ی انتشار گیله‌وا چگونه در ذهن‌تان پدیدار شد؟

ج: ضمن تاسیس نشر گیلکان به این فکر افتادم، روزنامه‌نگاری را که کم کم داشت به عشق اصلی من تبدیل می‌شد، پی بگیرم. ابتدا خواستم  «دامون» را احیا کنم که  با  این موضوع موافقت نشد؛ اما با انتشار «گیله‌وا» پس از گذشت ۶ سال از ارائه‌ی درخواستم برای اخذ مجوز موافقت شد. در واقع  سال ۱۳۶۴  درخواست صدور پروانه برای  انتشار مجله ارائه شد و  اسفند ماه سال ۱۳۷۰ این پروانه صادر شد.  بدین ترتیب در تیر ماه ۱۳۷۱ نخستین شماره‌ی «گیله‌وا» را منتشر ساختم.

س: چطور شد که نام «گیله‌وا» را برگزیدید؟ 

 ج: برای اسم مجله خیلی فکر کردم. می‌خواستم اسمی بومی انتخاب کنم که  آشنا، فراگیر و خوش‌آهنگ باشد و بتواند اقبال عمومی پیدا کند.  می‌دانیم که  گیله‌وا  تنها باد از میان  بادهای توفان‌زا و باران‌زای خطه‌ی شمال است که نسیم می‌آورد و همچنین موجب برکت  و شکوفه زدن درختان میوه  و آسانی صید و لطافت هوا می شود. این باد از شمال شرقی دریای کاسپین  می‌وزد و بخشی از استان گلستان، مازندران و گیلان  را پشت سر می‌گذارد و راهی مناطقی از جمهوری آذربایجان می‌شود. در خلیج گرگان این باد «گِله‌وا» نامیده می‌شود و نزدیک لنکران و باکو هم علی‌رغم آذری‌زبان بودنشان این باد را «گیله‌وا» می‌نامند.  خوب است در اینجا  بگویم من چند نام  دیگر هم در ذهن داشتم و این موضوعِ انتخاب نام مجله را با  چند نفر از دوستان نزدیکم در میان گذاشتم، از جمله با مرحوم استاد  «فریدون نوزاد»  که آن سالها در بابلسر رییس بانک تجارت بودند، ایشان بلافاصله بعد از طرح  موضوع گفتند، ما هم اینجا چنین بادی داریم. همچنین  یاد می‌کنم از دوستم «سید علی زیباکناری» خواننده‌ی معروف که  یک پا ماهیگیر و بچه دریا بودند و این نام را پسندیدند و بسیار بر انتخاب این اسم اصرار داشتند.

س: لطفا برای ما از نخستین دفتر «گیله‌وا» بگویید.

ج: اولین دفتر «گیله‌وا» در پاساژ گهر در حاجی‌آباد واقع شده بود. آقای «هوشنگ عباسی» مدیر داخلی دفتر بود و دوستانی چون آقایان «محمد بشرا»، «رحیم چراغی»، «طاهر طاهری» به آن جا رفت‌وآمد داشتند. چراغی یک پای دفتر بود. دفتر بسیار شلوغ و پررفت‌وآمد بود و به نوعی تبدیل به یک پاتوق فرهنگی شده بود. البته  پاتوق فرهنگی شدن مطابق با خواسته‌هایم بود.  دوستان اهل فرهنگ در آنجا به بحث و گفت‌وگو می‎پرداختند. گاهی هم با تنش همراه می شد اما بیشتر مواقع این مباحث نتایج مطلوب در پی داشت که حاصلش به صفحات  گیله‌وا راه می‌یافت. از سوی دیگر علاوه بر دوستان اهل فرهنگ، خیلی از محققان و پژوهشگران خارجی هم به دفتر می آمدند؛ افرادی چون پروفسور«کامیوکا» از ژاپن، پروفسور «برومبورژه» از فرانسه، پروفسور«ایوانف» از مسکو و خیلی‌های دیگر ابتدا به دانشگاه مراجعه می‌کردند و از دانشگاه دفتر مجله‌ی گیله‌وا به آنها معرفی می‌شد.  یک وقت‌هایی  اگر  افرادی از شهرهای دیگر می‌خواستند سراغی از اهالی فرهنگ بگیرند یا نامه‌ای بفرستند و  نشانی نداشتند،  نامه‌ را به  آدرس رشت- گیله‌وا – خانم یا آقای…. ارسال می‌کردند. یعنی گیله وا مرجع آنها بود.

س:چه شد که آن دفتر تعطیل شد و به اینجا نقل مکان کردید؟

ج:  دفتر بسیار پررفت‌وآمد بود و بنظر می‌رسید برای نقشی که بر عهده داشت کوچک است. از سوی دیگر با توجه به افزایش هزینه‌ها و شرایط  اجتماعی و سیاسی موجود که عرصه را بر مطبوعات تنگ و تنگ‌تر می‌کرد، گفتم بهتر است آن دفتر را اجاره بدهم تا حداقل بخشی از مخارج  انتشار گیله‌وا تامین شود. بنابراین از سال ۱۳۹۰  دفتر به کوچه‌ی گنجه‌ای در حاجی آباد یعنی همین مکان  فعلی منتقل شد. اکنون  دیگر از جریانات خوش دفتر نخست خبری نیست و فضای مجازی بسیاری از فعالیت‌ها را به خود اختصاص داده  است. ما نیز آن تحرکات سابق  را به سبب مسائل اقتصادی و اجتماعی نداریم و دیگر با دلبستگی سابق کار نمی‌کنیم بلکه با خستگی کار می‌کنیم.

س: از زمان آغاز انتشار «گیله‌وا» تاکنون آیا ساختار نشریه دچار تغییر شده یا به همان صورت ادامه یافته است؟

تمام همِّ من همین بود که «گیله‌وا» متعلق به یک قوم است نه یک فرد. تاثیرات پژوهشی «گیله‌وا»، جریانی به نام گیلان‌شناسی ایجاد کرد.

ج:هدف اصلی من از انتشار گیله‌وا مقابله با استحاله‌ی فرهنگ گیلان بود که از دهه‌های قبل، یعنی رژیم سابق شروع شد و همچنان با شدت بیشتر ادامه دارد. هدفم این بود، تا  جایی که می‌توانم به  تولید اثر بپردازم و نمونه‌هایی از ادبیات گیلکی را منتشر کنم. همچنین زوایای پنهان تاریخ و تمدن و جامعه‌ی گیلان را بشناسانم. می‌دانیم که  «گیله‌وا» در واقع ادامه‌ی «دامون» بود منتهی چند سالی گذشته و شرایط اجتماعی و سیاسی تغییر یافته  و زبان نقد من  لطیف‌تر و نرم‌تر شده بود؛ از این رو  با تامل و تحمل بیشتر و گسترش کاری در حوزه‌های پژوهش، تاریخ، مصاحبه‌ها، معرفی هنرمندان و دانشمندان و محققان و مترجمان و زمینه‌های ادبی نظیر شعر، داستان، خاطره، نمایشنامه، فیلمنامه  به گیلکی  ومعرفی کتاب‌های گیلان‌شناسی پرداختم. لازم به ذکر است که از ابتدا تا کنون بخش‌هایی از نشریه که جنبه‌ی ادبی دارد به گیلکی  انتشارمی‌یابد و قسمت‌هایی که  جنبه‌ی عمومی دارد  به زبان فارسی چاپ می‌شود. اما درباره‌ی تغییر و تحولات باید بگویم به گمانم از شماره‌ی اول تا این شماره‌ی  اخیر که شماره‌ی  صد و هفتاد و ششم است  و در پاییز  ۱۴۰۲ منتشر شد، یعنی در همه‌ی این سال‌ها و حال که در سال سی و دوم انتشار هستیم،  همچنان به مرامنامه‌ی حرف اولی که در شماره‌ی نخست سال اول چاپ کرده بودم، وفادارم. منتهی  یک مقدار تغییر در شکل و نه در محتوا به مرور زمان به چشم می‌خورد. ممکن است  گیله‌وا الان مقداری پخته‌تر و دقیق‌تر شده باشد و ادبیاتی که اکنون تولید می‌شود،  فخامت بیشتری نسبت به سال‌های اول که من مخصوصاً مسامحه داشتم، ایجاد شده باشد. البته مسامحه‌ی من در آن سالها به این خاطر بود که افراد بیشتری را تشویق و وارد میدان نوشتن به زبان گیلکی کنم.

من برای فعالیت در «گیله‌وا» همیشه چند شرط داشتم. یکی این که رویکرد مطلق سیاسی را در این نشریه لحاظ نکنیم، بلکه رویکردمان انتقادی باشد. شرط دیگر نیز پایبندی به اهداف اصلی نشریه یعنی حفظ هویت بومی و فرهنگی گیلان بوده است.

س: لطفا درباره‌ی تحریریه‌ی «گیله‌وا» توضیح بفرمایید.

ج: تحریریه‌ی ثابت نداشتم اما هر گیلکی که اهل قلم و ادب و هنر بود، در کنارش قرار می‌گرفتم و در کنارم جای می‌دادم بدون این که  انتظاری از او داشته باشم، یا او انتظاری از من داشته باشد. چون از نظر اقتصادی دستم باز نبود، بنابرهمین دلایل هیات تحریریه‌ی من همه افتخاری بودند. در واقع  آنهایی  که  وارد عرصه‌ی همکاری شدند، «گیله‌وا» را از خودشان می‌پنداشتند. تمام همِّ من همین بود که گیله وا متعلق به یک قوم است نه یک فرد. من فقط عامل اجرایی بودم. در یک برهه‌ای از زمان،  گیله‌وا را به دوستان جوانم نظیر آقای «هادی میرزا نژاد» و دوستانی دیگر سپردم که بسیار خوب کار کردند. حتی ویژه‌نامه‌هایی با نام «گیله‌وای جوان» چاپ کردیم که بعضی‌هاشان ماحصل کار ۵ نفر از جوانانی  بود که  در ابتدای راه بودند. اکنون برخی از آن دوستان  بصورت حرفه‌ای  کار می‌کنند و قلم می‌زنند و این  باعث خوشحالی است که هنوز با من در ارتباط هستند.  می‌شود گفت شاید حدود ۳۰ تا ۴۰ ویژه‌نامه منتشر کردیم و اینها در مواقعی شکل می‌گرفت که احساس می‌کردم در حوزه‌ای خاص، فراوان مطلب دارم ویا می‌توانستم  کسانی  که  در حوزه‌ای خاص کار می‌کردند را دور هم جمع کنم و یا بعضی مواقع هم خود آن افراد دور هم جمع می‌شدند و به من نزدیک می‌شدند و کار می‌کردیم.

س:گاه شنیده می‌شود که آقای محمدتقی پوراحمد جکتاجی از روی احتیاط یا سیاستِ کاری خویش به جوانانی که مشتاق فعالیت در «گیله‌وا» بودند، پر و بال لازم را ندادند. آیا این صحبت را قبول دارید؟

ج: من این حرف را قبول ندارم. چرا که همین الان هم جوانانی در گیله‌وا قلم می‌زنند. اما من برای فعالیت در گیله‌وا همیشه چند شرط داشتم. یکی این که رویکرد مطلق سیاسی را در این نشریه لحاظ نکنیم، بلکه رویکردمان انتقادی باشد. شرط دیگر نیز پایبندی به اهداف اصلی نشریه یعنی حفظ هویت بومی و فرهنگی گیلان بوده است. باید توجه داشت که همواره دوستان بسیاری در جمع مولفان سرشناس و نویسندگان مطرح کشور داشته‌ام  و می‌توانستم مطالب ایشان را در گیله‌وا منتشر کنم اما چون این مطالب در حوزه‌ی عمومی  بوده و در چارچوب اهداف نشریه که هویت بومی گیلان است نمی‌گنجیده،  آنها را منتشر نساخته‌ام.  ممکن است دوستانی انتظاراتی داشته‌اند که من برآورده نکرده باشم، ولی باید دید، چه مطالبی را برای انتشار ارائه داده بودند و آیا تجربه‌ی آن دوستان با تجربه‌ی من نسبت به شرایط بحرانی موجود سازگار بود یا خیر. من یک تجربه ای را در «دامون» پشت سر گذاشته بودم. هدف من فقط چاپ یک نشریه نبود، احیای یک فرهنگ و زبان و هویت بود که داشت از دست می‌رفت.

نقد همیشه سازنده است و همواره  پذیرای آن هستم و قبول دارم که گیله‌وا می‌توانست بعضی کارها را انجام دهد که متاسفانه نداده؛ اما باید دید چرا.

س: رویکرد انتقادی شما در گیله‌وا چگونه بوده است؟

ج: من همیشه سعی کردم در اولین صفحه‌ی نشریه نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی واکنش و انتقادی تند داشته باشم منتهی به سبک و سیاق خودم که این معمولا در سرمقاله‌ها و گاهی در یادداشت‌های مدیر مسوول تجلی پیدا کرده است. ما همواره بدین ترتیب عمل کرده‌ایم که انتقاداتمان را نوشته‌ایم و در آخر هم راهکار ارائه کرده‌ایم و منتقد صرف نبوده‌ایم. در این میان  طبیعت «گیله‌وا»  فرهنگ بومی گیلان، شعر و داستان گیلکی و … است. همیشه  نظرم بر این است که اگر این استحاله‌ی فرهنگی به گونه‌ای پیش رفت که خدای نکرده زمانی فرا رسید که هویتی برای گیلک‌ها  باقی نماند، دستِ کم این نشریه بصورت یک دایره المعارف یا آرشیو و یا آلبوم برای آینده باقی بماند تا نشان از این داشته باشد روزگاری قومی با چنین مختصات و مشخصات فرهنگی در این سرزمین زندگی می‌کردند.

س: در سالهای فعالیت بعنوان مدیر مسوول گیله‌وا چه چالش‌هایی داشته‌اید؟

ج: در طول کار پاسخگوی بسیاری از موارد بودم. مثلا برای برخی سرمقاله‌ها و یا حتی قلم زدن و یا نزدن برخی افراد در آن توضیح داده‌ام. اما خوشبختانه هر چه به سالهای اخیر نزدیک‌تر شدیم از میزان این توضیح دادن‌ها کاسته شده چون  اکنون این موضوع به اثبات رسیده که  نیت من از انتقادات و مخالفت‌ها بهبود یافتن امور است. در برابر انتقاداتی که بعضی دوستان هم دارند باید بگویم هیچ انسانی بری از نقص نیست. اکنون  بعد از ۳۲ سال می دانم  «گیله‌وا» چه نواقصی داشته اما این نقص‌ها را نمی‌توانستم برطرف کنم.  چرا که  یا  از نظر اقتصادی برایم  امکان‌پذیر نبود و یا این که شرایط اجتماعی مهیا نبود و یا این که  ممکن است عزیزانی یک طرفه به قاضی رفته باشند و  به ابعاد دیگر مساله توجه نکرده باشند. با همه‌ی این احوال نقد همیشه سازنده است و همواره  پذیرای آن هستم و قبول دارم که گیله‌وا می‌توانست بعضی کارها را انجام دهد که متاسفانه نداده؛ اما باید دید چرا.

س:بعضی گیله وا را نه تنها بعنوان یک نشریه بلکه به مثابه‌ی یک انجمن مردم نهاد می‌دانند. شما نتیجه‌ی فعالیت‌ها و  مطالبه‌گری‌های گیله‌وا را چطور دیده‌اید؟

 ج: زمانی مجموعه مقالاتی با عنوان «گیلان استان آخر» نوشتم. یک نسخه از هر نشریه را هم  برای دفتر استانداری می‌فرستادم. بعدش متوجه شدم که استاندار وقت آن مقالات را می‌خوانده و حتی در مراسمی که به او معرفی شدم، عنوان آن مقالات را بیان کرد و به تلمیح و کنایه خود را استاندار استان آخر معرفی کرد.

در زمان استانداری مرحوم «روح الله قهرمانی»  ویژه‌نامه‌ای مبنی بر قدیمی بودن تاریخ اقلیم  گیلان و فراوانی اسناد  در آن و عدم وجود مرکز اسناد در این استان منتشر کرده بودم. در آن ویژه‌نامه از ساختمان پست بعنوان مکانی که می ‌توان چنین مرکزی را در آن دایر کرد، نام برده بودم. اتفاقا وقتی در زمان آقای قهرمانی تشکیل مرکز اسناد شروع  شد، مکانش همان ساختمان پست بود که بعدا تغییر پیدا کرد و مرکز اسناد و کتابخانه‌ی ملی استان گیلان  در این راستا مشغول به فعالیت شد.  و اما در یک مراسم دیداری با آقای  قهرمانی میسر شد و ایشان با اشاره به آن ویژه‌نامه که به دستش رسیده بود، گفتند: «این کارت خیلی خوب بود.» من  او را  تا آن روز ندیده بودم و  و اصولا نزد هیچ استانداری نرفته بودم.  اما  وی عنوان کرد که تحت تاثیر آن ویژه‌نامه قرار گرفتند و حتی  همان وقت مبلغ ۵۰ میلیون تومان علی‌الحساب برای این کار اختصاص دادند تا این مرکز شکل بگیرد.  گذشته از آثاری این چنین، تاثیرات  پژوهشی  گیله‌وا، جریانی به نام گیلان شناسی  ایجاد کرد  و همچنین در حوزه‌ی داستان گیلکی، پدیده ای که در دامون ایجاد شده بود، در گیله‌وا ادامه یافت و  هم اکنون حدود  ۱۴ مجموعه داستان گیلکی منتشر شده و در زمینه‌ی شعر گیلکی هم نزدیک به  ۲۰۰ مجموعه شعر انتشار یافته است.

س: لطفا از شب‌های گیله‌وا هم بگویید.

ج: «شبهای گیله‌وا» یا بهتر است تصحیح کنیم به «گیله‌وا نیشت»  نشستهای ادبی و موضوعی بود که بیشتر به  نقد و بررسی اشعار گیلکی و کتاب‌ها اختصاص می‌یافت و در طول این سالها حدود هفت یا هشت نشست تحت عنوان « گیله‌وا نیشت» برگزار کردیم.  لازم به ذکر است که برخی از آن‌ها به صورت ویژه‌نامه با همت دوست خوبم چراغی منتشر شد.

آرزویم این بوده وهست که از بهترین و صادق‌ترین دوستانم و آن طیف از جوانانی که ادامه‌دهنده‌ی تفکرم در حوزه‌ی اقلیم و بوم گیلان و عناصر هویتی آن هستند جمع شوند و بنیادی بنا نهند که «گیله‌وا» برای همیشه ماندگار شود و تداوم داشته باشد

س: چقدر تلاش کرده‌اید که «گیله‌وا» اصولی و درست منتشر شود؟

 ج: «گیله‌وا» در سال سوم موفق به اخذ شماره‌ی استاندارد بین‌المللی شد. این خبردر شماره ۲۷ و ۲۸  مجله که مربوط به ماه‌های آذر و دی ۱۳۷۳ است، منتشر شد و در واقع «گیله‌وا» از آن تاریخ به جمع مطبوعات جهانی دارای شماره‌ی ISSNپیوست. برای کسب این شماره‌ی استاندارد بین‌المللی، نشریه باید از کانال‌های  مختلف می گذشت؛ مقر اعطای این شماره‌ی استاندارد هم در پاریس واقع شده است. «گیله‌وا» اولین نشریه‌ی شهرستانی و همچنین از نخستین نشریات کشور است که  به این شماره‌ی استاندارد دست یافت. از سوی دیگر در شماره‌ی ۲۱  که  خرداد ۱۳۷۳  انتشار یافت، خبر موفقیت دیگری درج شده  مبنی بر این که فرهنگستان ایران نشریات کل کشور را از منظر درست‌نویسی فارسی و ویرایشی بررسی کرد  و «گیله‌وا»  در بخش ماهنامه‌ی شهرستانی به رتبه‌ی اول دست یافت.  این در حالی است  که برای ما در گیله‌وا گیلکی‌نویسی در اولویت است و فارسی‌نویسی در رده‌ی دوم قرار دارد؛ ولی همیشه سعی کرده‌ام به درست‌نویسی هر دو بخش توجه داشته باشم، زیرا اقلیم گیلان در گستره‌ی ایران عزیز است که معنا می‌یابد.

 س: برای شما  کدام شماره‌ی گیله‌وا دلنشین‌ترین است؟

  ج: اولین و آخرین. اولین شماره برای این که آغاز این مسیر بوده  و آخرین شماره چون امتدادش را نشان می‌دهد. البته برای من همه‌ی این شماره‌ها عزیز است، هر چند  بعضی  از شماره‌ها بسیار پرمایه است. روی جلد هر شماره را که می بینم کلی خاطره از آن به یادم می آید.

س:آینده‌ی «گیله‌وا» و ادامه‌ی این مسیر را چگونه می‌بینید.

 ج: آرزویم این بوده و هست که  از بهترین و صادق‌ترین دوستانم و آن طیف از جوانانی که ادامه‌دهنده‌ی تفکرم در حوزه‌ی اقلیم و بوم گیلان و عناصر هویتی آن هستند جمع شوند و بنیادی بنا نهند که «گیله‌وا» برای همیشه ماندگار شود و تداوم داشته باشد. البته  یکی دو نفر از فرزندان من هم به این عرصه راغب هستند اما چون حرفه‌ای کار نمی‌کنند به تنهایی نمی‌توانند این کار را انجام دهند ولی می‌توانند یکی از این افراد باشند.

 س:برای تشکیل چنین بنیادی چرا خودتان پیش‌قدم نمی‌شوید؟

ج:  ازآنجا که روحیه‌ی جاه‌طلبی در وجودم نیست، نمی‌پسندم که خودم برای انجام این کار جلو بیفتم. چرا که معتقدم اگر «گیله‌وا» خوب و تاثیرگذار بوده است، نبودنش ایجاد خلاء می‌کند و اگر آن  خلاء به آن اندازه باشد که مطالبه‌ی عمومی ایجاد کند، خود به خود عده‌ای به دنبال این موضوع خواهند رفت.  البته انتظارم این است، اهدافی که «گیله‌وا» تا کنون داشته همچنان دنبال شود. با همه‌ی این اوصاف، من تا زمانی که هستم ادامه می‌دهم. اما اعتراف می‌کنم که با خستگی کار می‌کنم. هزینه‌ها سنگین است و از ابتدای فعالیت تاکنون متاسفانه ناچار به عقب‌نشینی شده‌ام. چرا که  «گیله‌وا» از ماهنامه به دو ماهنامه، بعد هم  از پارسال به فصل‌نامه  تبدیل شد. فراموش نکنیم ما در جامعه‌ای با شرایط بحرانی زندگی می کنیم که توسعه معنایی ندارد. این اواخر به فکرم رسید  که برای سهولت کار گیله‌وا را  در قطع کتابی منتشر کنم، اما دیدم که مخاطب ما سی سال است این  نشریه را در این قطع دیده، پس باید به همین ترتیب ادامه دهم. اما اکنون بیم آن را دارم با این شرایط که پیش می‌رویم چند صباحی دیگر «گیله‌وا» تبدیل به دو فصل‌نامه بشود.

او کنار قفسه‌هایی با انبوه  کتاب و نشریه نشسته بود و بیم را به وضوح می‌شد در چشم‌هایش دید. او که می‌گفت، همچنان کارمی‌کند اما نه با دلبستگی بلکه با خستگی. باران هنوز می‌بارید که زمان خداحافظی فرا رسید و آرزوی عاقبت بخیری برای «گیله‌وا» که بسیارعزیز است برای گیلان.

4 نظرات
  1. سروش ملت پرست می گوید

    درود بیکران بر استاد محمدتقی پوراحمد جکتاجی؛ اهل فرهنگ و متعهد به فرهنگ مانده اند به مفهوم واقعی کلمه( ورای همه زنده باد مرده بادهای رایج)…

  2. سروش ملت پرست می گوید

    …یادداشتی از استاد جکتاجی:
    … به یاد دوست با آثارش
    … آدم بی‌تکلفی بود
    {محمدتقی پوراحمد جکتاجی؛ ۲۴/۳/۱۳۲۶، حاجی‌آباد رشت، نویسنده کتاب‌های: «افسانه‌های گیلان»، «گیلان استان آخر» و… پژوهشگر، لیسانس زبان انگلیسی، مدیر انتشارات گیلکان و نشریه گیله‌وا}
    در دهه اول تأسیس نشر گیلکان و فعالیت‌های آن، درصدد برآمدم در مورد محصولات کشاورزی گیلان یکسری کتاب‌هایی تحت‌عنوان «مجموعه هفت محصول» چاپ و منتشر کنم از جمله درباره برنج، چای، توتون، زیتون و … طبیعی است برنج چون محصول اول و فراگیر گیلان بود در صدر کار قرار گرفت. برای تدوین و تألیف آن یکی از دوستان همیشه هم‌پا و همراهم داوطلب کار شد و از موادی که قبلاً آماده داشت مایه گذاشت و بعد با کمک هم؛ و بیشتر او مجموعه‌ای دلپذیر فراهم آمد تحت‌عنوان «صدای شالیزار» که «مجموعه شعر و مقاله درباره برنج و برنجکاری» بود. درواقع کتاب نخستین و بخش آغازین طرح بزرگ و جامعی شد با عنوان «مجموعه ۷ محصول» که «برای آشنایی با فرهنگ زراعی – اجتماعی مردم شمال ایران» قرار بود به‌تدریج زیرنظر راقم این سطور چاپ و منتشر شود و البته هر جلد آن را نویسنده‌ای عزیز تألیف کند. جلد اول این مجموعه به کوشش رحیم چراغی در سال ۱۳۶۸ با نام صدای شالیزار در ۱۴۱ صفحه قطع وزیری با عکس‌ها و اسناد مربوط منتشر شد.
    برای تدوین صدای شالیزار که پیش‌بینی‌شده بود به‌خاطر حجم مطالب و غنای محتوا در چند جلد منتشر شود و در زمان چاپ خود بازتاب خوبی در نشریات ایران و حتی در نشریات ایران‌شناسی خارج از کشور داشت، از چندین محقق و پژوهشگر زبده دعوت به همکاری شد. دعوت از برخی پژوهشگران و محققان از طریق نگارنده صورت گرفت که یکی از آن‌ها شادروان عبدالله ملت‌پرست بود.
    در اواخر پاییز ۱۳۶۷ شبی دیروقت عازم سفر به تهران بودم. تصادفاً اتوبوسی که سوار شدم از انزلی آمده بود. در فضای نیمه‌روشن اتوبوس که اغلب مسافران آن خواب‌زده بودند یک صندلی خالی گیر آوردم و نشستم. هنوز به‌درستی جابه‌جا نشده بودم که صدای آشنای دوستی آمد. زنده‌یاد ملت‌پرست بود. تا دیروقت از هر دری صحبت شد و حرف‌ها همه در حوزه هنر، فرهنگ و جامعه بود. به استناد سابقه دوستی و آشنایی با کار ایشان، خواستم که مقاله‌ای در حوزه برنج و برنجکاری در رابطه با فولکلور یا موسیقی برای مجموعه زیر چاپ صدای شالیزار فراهم آورد. بی‌درنگ پذیرفت اما فرصت خواست. بدیهی است که این فرصت برای تأمل در تحقیق لازم بود. در فرصتی کوتاه مقاله‌ای با عنوان «جلوه شالیکاران در موسیقی گیلان» تهیه کرد که در آن به ظرافت هرچه‌تمام به گوشه‌ای از زندگی مشقت‌بار دهقانان گیلانی به‌ویژه در بخش پایانی کار و تلاش و رنج بی‌پایان آنان در برداشت برنج اشاره داشت، زمانی که شالیکار با هزار رنج و بدبختی، بعد از دادن سهم ارباب، مانده شلتوک خود را برای تبدیل به برنج مصرفی سالانه برای کوبیدن به «پادنگ» می‌سپرد تا با «جاکو» کوبیده و تبدیل به برنج شود. این بخش از کار یعنی ضربه جاکو بر پادنگ، ابزار کار برنجکوبی به‌شیوه قدیم و سنتی که پیش از ورود کارخانه‌های برنج‌کوبی دایر بود با نوعی موسیقی همراه بود و ریتم و وزن خاصی داشت. شاید تنها همین آهنگ ساده بود که رنج کشاورز را از تن او می‌سترد و شادی مختصری به روح او می‌دمید! زنده‌یاد ملت‌پرست بعد از پرداخت مقاله، نتی بر آن گذاشت و در فرصت مقتضی به من داد که من نیز به آقای چراغی سپردم و در صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۵ صدای شالیزار چاپ شد.
    شادروان عبدالله ملت‌پرست دوره کارشناسی ارشد شیلات را به‌اتمام رساند. مرد فوق‌العاده فعال و پرتحرکی بود. تار می‌نواخت، آهنگ می‌ساخت، گروه موسیقی عشاق را راه انداخته بود و سرپرستی می‌کرد. ترانه ماندگار «میرزا، تی شالا می کمر دَوَد» او در سطح ملی مطرح است و آهنگش در مارش‌های نظامی در مراسم مختلف نواخته می‌شود. او که مهندس شیلات بود اغلب در حوزه کارشناسی شیلات به مأموریت‌های مقطعی می‌رفت. بارها او را دیدم که با لباس و چکمه مخصوص کار برای گرفتن مجوز کاست یا کتاب به اداره ارشاد می‌آمد و البته سری هم به اتاق من می‌زد. آدم بی‌تکلفی بود. پیدا بود به‌ظاهر اهمیت نمی‌دهد و کار بیشتر برای او مطرح است. نخستین بار هم که او را دیده بودم احتمالاً سال ۶۳ یا ۶۴ چکمه‌های گلی به‌پا داشت؛ گویا از کارشناسی استخرهای ماهی اطراف سد سنگر رشت برگشته بود و در برگشت به انزلی سری هم به دفتر من زده بود.
    شور و شوق او در کار موسیقی و حرفه اداری‌اش توصیف‌ناپذیر بود و چه زود این اسوه کار و تلاش از جمع ما رفت. خبر درگذشت فاجعه‌آمیز او را که در سپیده‌دم روز چهارده فروردین ۱۳۷۵ در رستم‌آباد بر اثر سانحه رانندگی اتفاق افتاد در شماره ۳۷ گیله‌وا چاپ کردم. خبری به‌غایت تأثربرانگیز که مرا درمانده ساخت و جامعه هنری گیلان را در اندوه فرو برد. چند شماره بعد سرمقاله‌ای تند درباره عدم توسعه‌یافتگی گیلان به‌ویژه در مورد راه‌ها و حمل‌و‌نقل و توصیف جاده مرگ رشت – تهران نوشتم که مؤثر افتاد. این جاده جان بسیاری از نخبگان گیلان، هنرمندان، نویسندگان، ورزشکاران و اهل علم را گرفت. کشته‌ها داد و جراحت‌ها به‌بارآورد و جامعه‌ای را داغدار کرد تا اکنون‌که به بزرگراهی ناتمام تبدیل‌شده است.
    اینک که فرزندش، سروش؛ یادگار شایسته پدر؛ که خود اهل پژوهش و ادب است، آستین همت بالا زده و درصدد تهیه و انتشار یاد‌نامه‌ای(کتابی) برای آن عزیز ازدست‌رفته است، لازم می‌بینم برای این‌که آثار هنری و پژوهشی زنده‌یاد عبدالله ملت‌پرست، دوست ازدست‌شده هنرمندم از پراکندگی به‌درآید فهرستی از آن‌ها را؛ تا آن‌جا که توانستم و اطلاع دارم به سیاق کتابشناسی تدوین کرده به مخاطبان یادنامه ارائه دهم تا ادای دینی باشد به دوستی که ازدست‌شده و دستش از این جهان خاکی کوتاه است…
    فهرست‌آثار:
    • ملت‌پرست، عبدالله. «پیشروی آب دریا در خشکی، حدفاصل‌ بندر کیاشهر، چمخاله، دهنه سر، جیرباغ، امیرآباد» گزارش به سرپرست سازمان تحقیقات شیلات. بندرانزلی، سازمان تحقیقاتی شیلات، ۱۳۵۹
    • «تخلیه رسوبات سد سفیدرود، طرح پرورش ماهی. بندرانزلی، سازمان تحقیقاتی شیلات، ۱۳۶۰
    • خاویار. بندرانزلی، سازمان تحقیقاتی شیلات، ۱۳۶۴
    • موسیقی اصیل ایرانی و پندارهای اجتماعی. [بندرانزلی] شرکت خدمات فرهنگی واخوان، ۱۳۶۵، ۶۴ صفحه، رقعی
    • مطالعات لیمنوژیکی رودخانه سفیدرود و نقش عوامل آلوده‌کننده. بندرانزلی، سازمان تحقیقاتی شیلات، ۱۳۶۶ [در مورد پرورش ماهی و ماهیگیری]
    • نقش قراردادها و امتیازات در فعالیت‌های صید و صیادی شیلات انزلی ـ آستارا. (پایان‌نامه لیسانس)، رشته شیلات و محیط‌زیست. کرج، دانشگاه تهران، دانشکده منابع طبیعی، ۱۳۶۶، ۹۵ صفحه.
    • جلوه شالیکاران در موسیقی گیلان. صدای شالیزار. به کوشش رحیم چراغی. رشت، گیلکان، ۱۳۶۸، ۱۴۱ صفحه، وزیری، صفحات ۱۲۵-۱۲۳
    • موسیقی تالش، جلوه‌گر آرزوهای زندگی. گیله‌وا، سال ۳، ضمیمه شماره ۲۵، ویژه تالش (آبان ۱۳۷۳)، ص ۷
    • و کاست‌های موسیقی: میرزاکوچک خان- تسکه‌دیل(دلتنگ)، سیری در مقام شور- سبز آواز-امیرکبیر-انتظار –اشک وارش…
    محمدتقی پوراحمد جکتاجی
    رشت ـ ‌‌نوروز ۱۳۹۸

  3. سروش ملت پرست می گوید

    (کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمده‌اند، همان هستند که ما هستیم. قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع ما و اعمالشان کردار زشت و زیبای ماست در مقیاسی بس بزرگ‌تر) ویل دورانت-درآمدی بر تاریخ تمدن.

  4. سروش ملت پرست می گوید

    …تا سیه روی شود هر که در او غش باشد………………………………………………

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.