نرگس طهماسبی از تبار جنوب ایران است. زاده شهر دزفول و حالا یکی از سرسخت ترین کارآفرینان گیلان است که طی یک دهه گذشته، کسب و کار خود را بنام “توشکه” سامان داده است.
کسبو کار توشکه از ابتدای سال ۹۰ در حوزه تولید صنایع دستی ایرانی فعالیت خود را آغاز کرد و محصولاتی چون گلیم، فرش، پارچههای دستباف و محصولات چرمی را ارائه داد. این کارگاه از طرحهای بومی، با رعایت کیفیت بالا و اصالت بهره میگیرد و تلاش دارد تا صنایع دستی سنتی ایران را به شکلی جدید و قابل استفاده برای نسل امروز بازآفرینی کند.
طهماسبی همچنبن در مسیر کارآفرینی و توانمندسازی زنان نقش فعالی دارد و با تأسیس کارگاههای آموزشی در انجمن زنان کارآفرین گیلان، به انتقال دانش و تجربه به زنان علاقهمند به حوزه صنایع دستی پرداخته و زمینه اشتغال و درآمدزایی آنها را فراهم کرده است.
هدف این کارآفرین، حمایت از زنان کارآفرین و ایجاد بسترهای لازم برای بهبود شرایط کاری و اجتماعی آنان است، بهگونهای که زنان بتوانند با تکیه بر هنرهای سنتی، کسب وکاری پایدار و موفق برای خود راهاندازی کنند.
* آیا تجربهها یا ارزشهای خاصی در خانوادهتان وجود داشت که در شکلگیری این مسیر کارآفرینی به شما کمک کرده باشد؟
اولین دلیلی که یک انسان به سمت کار میرود، نیاز است و من هم نیاز داشتم که کاری داشته باشم. ابتدا دوست داشتم که کارمند دولت باشم اما اتفاق نیفتاد. با وجود اینکه دوبار هم وارد دانشگاه شدم اما نشد که شغلم کارمندی باشد.
بعد از نیاز، باید بگویم حس بیهودگی (ناشی از بیکاری) نیازی را در انسان ایجاد میکند که باید به دنبال آن رفت. و من به دنبال آن حس بیهودگی رفتم دنبال کاری که از کودکی انجام داده بودم.
کارآفرینی یک فکر است که شما را دلگرم به ادامه راه میکند. فکری که باعث میشود صبح زود انگیزه ی برای بیدار شدن داشته باشید.
* علاقه شما به صنایع دستی بیشتر براساس تجربیات شخصی است یا از سابقه خانوادگی الهام گرفتهاید؟
من اهل خوزستانم و در شهر دزفول زاده شده ام. مادربزرگم بافنده فرش بود و یادم هست اولین گرهی که در خانه ما زده شد با کارد میوهخوری بود که مادربزرگم در حال آموزش گره زدن فرش به مادرم بود و من خیلی خوشم آمد. دفتین کوبیدنش برایم یک صدای آسمانی بود و خودم هم که میبافم صدایش برایم به سان صدای موسیقی است گویی که پیانو میزنم. ابتدا بافت فرش و گلیم انجام میدادم و بعد پارچهبافی را یاد گرفتم و الان سالهاست که پارچه هم میبافم. فکر میکنم شاید اگر کارمند میشدم این مسیر را نمیآمدم.
* چقدر فرهنگ مادری خودتان نیز در این کار تاثیر داشتهاند؟
توشکه به وسعت گیلان نیست، به وسعت ایران است. گیلان در زمینه منسوجاتی چون شربافی، چادرشب، ایکات بافی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. از سایر نقاط ایران نیز سوزندوزیهای بلوچ تا گلیم باقی مثل گلیم بافیهای شوشتر، اهرامی بافی و ….
* آیا تحصیلات شما در شکلگیری کسبوکارتان نقشی داشت؟
خیر، رشته اول من جغرافیا و برنامه ریزی شهری و رشته دوم من حقوق بود که ربطی به هنر نداشتند. در تمام عمرم هروقت که کم میآوردم با خودم میگفتم که میروم و یک دار قالی میگیرم. اولین مربیان من از کودکی، شاید زمانی که ۸ یا ۹ سالم بود، مادربزرگ و پدر و مادرم بودند و وقتی میدیدم که گره فرش میزنند بسیار ذوق میکردم. گویی چیزی متولد می شد. شاید خودخواهانه باشد ولی من حس میکنم هر هنرمندی روح خدایی بیشتری دارد زیرا که مثلا از یک نخ ساده، بافتی و طرحی زیبا خلق میکند.
* اولین جرقهی علاقهمندی شما به کارآفرینی در چه زمانی بود و چطور این اشتیاق را به حوزه صنایع دستی سوق دادید؟
آن نیازی که صحبت کردم و اینکه نتوانستم کار دولتی پیدا کنم باعث شد که فکر کنم چه می توانم بکنم و چه هنری را بلد هستم. ابتدا قصدم مهاجرت از طریق خوداشتغالی به کانادا بود. در سال ۲۰۱۷ میلادی پروندهام کامل شد و به این مهاجرت بسیار امید داشتم. آن زمان فرش و گلیم را بلد بودم و بافندگی را نیز آموزش دیده بودم و در اینجا نیز گروهی را آموزش داده بودم.
اما با همه اینها ۳ سال پیش ریجکت شدم و شاید قشنگی زندگی من در همان ریجکت شدن من بود. شاید اگر توشکه نبود غصه می خوردم و دلتنگ میشدم که بعد این زمان و هزینه و علاقه به رفتن نتوانستم بروم. اما آن روزی که ریجکت شدم صبح زود بود که خبردار شدم و با خود گفتم خوب “ولش کن، بخوابم و بقیه خوابم را ببینم”. آن زمان احساس کردم که باید در کشور خودم باشم و در واقع توشکه به من ارزشی داد که می توانم در کشور خودم بمانم. من در اینجا ریشه داشتم، در خاک خودم بذری را کاشته بودم که جوانه زده بود، از خاک سر بیرون آورده، هنوز خیلی کوچک بود اما در این خاک بزرگ شده است. کارآفرینی یک فکر است که شما را دلگرم به ادامه راه میکند. فکری که باعث میشود صبح زود انگیزه برای بیدار شدن داشته باشید.
پیش از اینکه نام این کسب و کار “توشکه” باشد، “هزاردستان” نام داشت. قرار بود هزار تا دست جمع شویم که بتوانیم اینکار را نگه داریم. در حال حاضر تمام کسانی که در توشکه فعالیت دارند به اصطلاح استادکار هستند. اینجا مدیر نداریم و شیوه این است که همه با هم مدیر هستیم، همه با هم غذا میخوریم، میخندیم، همه با هم گریه میکنیم، همه با هم زندگی می کنیم. این باعث میشود که همه حواسمان باشد که چه چیزی را باید انجام دهیم.
هدف من این بود که گروهی را دور هم جمع کنم و به آنها عزت نفس بدهم تا بتوانند کار کنند پس من به هدفم رسیدم و الان همه آن گروه استادکار هستند. با اینهمه نمیتوانم اهدافم را لیست کنم ولی احساس میکنم به آنها رسیدهام.
* با توجه به اینکه اشاره کردید همه افراد در حال حاضر حرفهای هستند، آیا هنرجو هم آموزش میدهید؟
بله، یکی از درخشانترین کارهایی که تا به حال انجام دادم آموزش به یک پسربچه از اهالی افغانستان بود. یک روز این کودک، خونین و مالین پیش من آمد، بابت رفتاری ناشایستی که توسط هموطنانم با او شده بود. همیشه از او معذرت میخواستم. هشت ماه نزد من ماند و آموزش دید و پس از آن به کشور خودش برگشت. در حال حاضر در کشور خودش بافندگی و سوزندوزی انجام میدهد و از کارهایش برایم سوغات میآورد.
در اینجا دورههای آموزشی کاربردی هم برگزار میشود. مثلا یک نفر فقط میخواهد دامن یاد بگیرد، ما همان را به او یاد میدهیم و او آنقدر آن کار را حرفهای یاد میگیرد که بعد دامنش را به ما میفروشد. هزینه کلاسها خیلی بالاست (طبق سرفصل فنی و حرفهای)، ولی در ما در این سیستم میگوییم که بدوزید و بپوشید، یعنی همان روز پارچه را بخرید، بدوزید و بپوشید. دوره طولانی آموزشی نداریم، هر کس بر اساس چیزی که بلد است شروع کند. مثلا در ورکشاپ بافت کیف با نمد، همان روز کیف را درست کرده و بگیرند دستشان، این خوشحالی بیشتری برایشان دارد. ما هم متوجه میشویم که چه کسی علاقه دارد.
* کسبوکارتان را چگونه توصیف میکنید و چه اهداف و ارزشهایی برای تیم خود تعریف کردهاید؟
الان وضعیت اقتصادی کشور خیلی خراب است و من هم نمیخواهم که شعار بدهم. ولی همین که همکارم صبحها میآید و چراغ را روشن میکند و بعد چرخ را روشن میکند این یعنی هنوز تولید میکند و این تولید حتما فروش دارد و همین برای من کافی است.
* وقتی کارتان را آغاز کردید، به چه ارزشها و اهدافی برای رشد و موفقیت کسبوکارتان باور داشتید؟
من اهدافم را روزانه مینویسم و هدف خاصی از ابتدا مشخص نکردهام. توشکه برای من یک دانه بود که کاشته شد و برای اینکه سر از خاک بیرون بیاورد خیلی زحمت کشیده شد. هدف من این بود که گروهی را دور هم جمع کنم و به آنها عزت نفس بدهم تا بتوانند کار کنند پس من به هدفم رسیدم و الان همه آن گروه استادکار هستند. با اینهمه نمیتوانم اهدافم را لیست کنم ولی احساس میکنم به آنها رسیدهام.
یک خانمی پیش من کار میکرد که کار چرم انجام می داد. یک روز به او گفتم من یک کیف ترکیبی (چرم و برزنت) میخواهم. گفت من میترسم و انجام نمیدهم، شما بروید بخرید، گفتم من پارچه و چرمش را میدهم و تو خراب کن و اتفاقا او همین را انجام داد و حالا او یکی از بزرگترین تولیدکنندههای کیف چرم و برزنت است. من تلاش میکنم که به بچههای هنرستان، که برای کارورزی میآیند، گرانترین پارچهام را بدهم که بیشترین دقت را داشته باشند و بهترین محصول را تولید کنند.
توشکه یعنی گره. من می خواهم هرکجا اسمش میآید بدانند چه افرادی در آن دخیل بودهاند و دست چه گروهی در این داستان و مسیر گره خورده است.
* بزرگترین چالشهایی که در ایجاد اشتغال و حمایت از کسبوکارهای کوچک در این حوزه با آن مواجه شدید، چه بودهاند و چگونه بر آنها غلبه کردید؟
من ارتباطم را با سیستمهای دولتی قطع کردم و چالشهایم نیز قطع شد. من قبلا زیر نظر سازمان صنایع دستی کار میکردم. در حال حاضر فقط مجوزمان از صنایع دستی است. البته برای تمدید کارهایم نیاز به رجوع به سازمانها هست و اینکه بگویم اصلا در ارتباط نیستم این یک دروغ است. عضویت در اتحادیه صنایع دستی نیز بسیار گران است. مثلا من عضو انجمن ملی زنان کارآفرین هستم، و انجمن ملی در مورد زنان است و یک دغدغه برای من است و حق عضویت آن را پرداخت میکنم ولی بقیه موارد را خیر.
از چالشها باید به نبود مواد اولیه یا مواد اولیه مطلوب اشاره کرد که نتیجه آن تولید ضعیف خواهد بود. با شرایط اقتصادی الان شاید بگویم کار من کالایی نیست که اکثریت را خوشحال کند. کار من صنایع دستی است و صنایع دستی شبیه بچهای است که پدر و مادر ندارد و هر روز منتظر است تا کسی او را به سرپرستی بپذیرد. ولی همه اینها برای من اهمیتی نداشت و احساس میکنم که باید به آن ادامه دهم.
* آیا حمایتهای دولتی یا سازمانی خاصی برای رشد کسبوکارهای صنایع دستی وجود دارد که شما و سایرین بتوانید از آن استفاده کنید؟ به نظر شما اتحادیهها نقش مثبت و موثری در حمایت از کسب و کارها و توسعه آن دارند؟
خیر، نمیتوانند چون بودجه ندارند، کارشناس درست ندارند و درک درستی ندارند. کسی که ادبیات خوانده است نمیتواند راجع به صنایع دستی صحبت کند و در نتیجه برعکس آن هم ممکن نیست. نیاز به کمی اصلاحات درست و بنیادی لازم است.
* آیا سرمایهگذار اولیه داشتید؟
سرمایهگذار اولیه خودم و همسرم بود. همسرم این فضا را در اختیار من قرار داد و برای این مکان اجاره ماهیانه پرداخت نمیکنم که از نظر اقتصادی برای من خیلی مناسب است.
* فضای کسبوکار صنایع دستی در حال حاضر را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا آماری از اندازه و حجم این بازار در اختیار دارید؟
صنایع دستی بالاخره به پول میرسد، ما صبرمان زیاد است. بالاخره وضعیت کشور به سمتی میرود که اقتصاد درست شود ولی الان در بحرانیترین حالت ممکن آن هستیم.
ما بیشترین تولید صنایع دستی را با تنوع زیاد داریم. صنایع دستی نفیس مثل فیروزهکوبی، ساخت زیورآلات و… و در این زمینه صنعتگران بسیار خوبی داریم و تولیدات زیاد است ولی فروش بسیار کم است.
* چه درصدی از بازار صنایع دستی رقابتی است؟ به نظر شما فضای رقابتی کنونی این صنعت چه فرصتها یا تهدیدهایی را به همراه می آورد؟
بازار رقابتی هست. اگر محصولی که تولید میشود خاص نباشد کسی به دنبال آن هم نمیآید. من اغلب صنایع دستی را حمایت میکنم اما آنهایی که کارشان خاص است و حرفی برای گفتن داشته باشند.
مثلا رشتی دوزی را در نظر بگیریم، اکثر افراد بعد از شرکت در دوره و یادگیری آن، خودشان دوره آموزشی برگزار میکنند ولی میبینیم که گل آهار که از گلهای معروف رشتی دوزی است خوب در نمیآید، ولی چون بعضی آن را نمیشناسند، میخرند. یعنی به آن کیفیتی که باید باشد نیست. باید کمی سخت گیری برای تولید کننده وجود داشته باشد و یکی از حرفهای من این است که چرا در حوزه صنایع دستی بازرسی نداریم؟
* به نظر شما، مشتریان چقدر به تنوع و تفاوت میان کسبوکارهای صنایع دستی توجه دارند؟ چطور سعی میکنید محصول یا خدمات خود را از رقبا متمایز کنید؟
من باید مشتری پولدار داشته باشم چون کالای صنایع دستی را بیشتر افراد پولدار میخرند و من برای آن گروه از جامعه تلاش میکنم و این وجه تمایز من از سایرین است.
زیاد اهل فضای مجازی نیستم و کاسبی من سنتی است لذا افراد مرا میشناسند. اگر خیابان سردار جنگل رشت را در نظر بگیریم، زمان عید همه سبزه و ماهی عرضه میکنند، فصل آبلیمو همه آبلیمو میفروشند، ماه رمضان همه رشته خشکار و شامی…. در واقع کار من هم از آنها ایده گرفته است.
هیچ کس در زندگی شکست نمیخورد و نخورده است، بلکه تجربه میکند، می آموزد و ادامه می دهد. این آموزه هاست که از نسلی به نسل دیگر مننقل می شود و جامعه حیاتی تازه پیدا می کند
* فضای رقابتی را چطور میبینید؟
مثلا برند دلکوک یک سری از دستبافتها را احیا میکند. اگر کسی بخواهد با دلکوک رقابت کند باید خیلی مثل دلکوک باشد پس ناخواسته یا باید برود در تیم دلکوک کار کند یا خودش را خیلی قوی کند و چون دلکوک این مسیر را رفته است پس باید دنبال ایده دیگری باشد. من به چشم رقیب به کسب و کاری نگاه نمیکنم چون میخواهم یاد بگیرم و دیده شوم. لمس کردن دستبافتها برایم بسیار دلنشین است.
مثلا میتوانم ساعتها به کوسنی که خانم “الهام افشانزاده” در مازندران تولید میکنند را نگاه کنم و لذت ببرم، و یا نگاه کردن به شالی را که برند “اورشم” تولید میکند حس زندگی برایم دارد. با دیدن کارهای دوستانم به آنها به چشم رقیب نگاه نمیکنم بلکه فکر میکنم که چقدر باید خودم را قوی کنم.
* از نظر شما موفقیت در کارآفرینی به چه معناست و آیا به این تعریف رسیدهاید؟
موفقیت در کارآفرینی یعنی به آن ایدهآل خود رسیده باشید و من هنوز به آن نرسیدهام. ایدهآلم زمانی است که این مجموعه آنقدر قوی باشد که خودش پول خودش را در بیاورد و به پایداری اقتصادی برسد. البته قسمتی از آن دست من نیست مثلا من با تاجر حرف میزنم، مشتری اروپایی پیدا میکنم بعد میبینم که به دلیل تحریم اصلا نمیتوانم پول بگیرم. پس هنوز خودم را کارآفرین موفق نمیدانم.
* حوزه علایق شما به جز کارآفرینی شامل چه مشغلههای دیگری میشود؟
سفر کردن و عاشق تجربه کردنم. عاشق موسیقی و کمانچه هستم و دوست دارم روزی بتوانم کمانچه بنوازم.
* آیا هنوز رویایی دارید که به آن نپرداختهاید؟
_ هیچ فرد کارآفرینی بازنشستگی ندارد، چون همیشه ایده نو و فکر نو به سراغش میآید. ولی به نظرم باید بازنشستگی داشته باشیم و برویم دنبال کارهایی که دوست داربم. باید چیزی که خلق کردیم را از دور تماشا کنیم تا ببینم چه نقصی دارد. ما برندهای بزرگی داشتیم که با مرگ مدیرعامل یا رییس آن بنگاه از بین رفتهاند. رویای من بزرگتر از این توشکه است، میخواهم توشکه روزی بینالمللی شود. توشکه یعنی گره و میخواهم هرکجا اسمش میآید بدانند چه افرادی در آن دخیل بودهاند و دست چه گروهی در این داستان و مسیر گره خورده است. می خواهم توشکه به کل دنیا برسد و اهل هنر و صنایع دستی روزی به توشکه بیایند، قدمی بزنند و کاری بکنند. رویای من در ادامه راه توشکه است. آرزویم این است که توشکه باشد حتی اگر من نباشم.
* اگر بخواهید یکی از درسهای بزرگ این مسیر کارآفرینی را با دیگران به اشتراک بگذارید، آن درس چه خواهد بود؟
هیچ کس در زندگی شکست نمیخورد و نخورده است، بلکه تجربه میکند، می آموزد و ادامه می دهد. این آموزه هاست که از نسلی به نسل دیگر مننقل می شود و جامعه حیاتی تازه پیدا می کند و این تجربهای است که من زیستهام. من به دخترم میگویم که تنها کسی که در این روزگار ممکن است من را زمین بزند و از روی من رد شود آن دختر من است. ولی بزرگترین غم من این است که دخترم توشکه را دوست نداشته باشد. البته توشکه را من ساختم و دخترم هم باید ساخته خودش را داشته باشد. شکستی وجود ندارد، رابطه دوستی، رابطه زناشویی شکست ندارد، بلکه تجربه است. کلمه سختی را برایش انتخاب کردهایم. من در کارآفرینی به شکست اعتقادی ندارم و میگویم که دوباره بلند شدم. البته از نظر اطرافیانم کار من توجیه اقتصادی ندارد. ولی برای من اهمیتی ندارد. روزگار سختی است ولی راه میافتد و من به این ایمان دارم.