امید آویخته بر بال‌های قوی سپید انزلی

0 550

  آدم‌ها با رویاهاشان اندوه جهان را تاب می‌آورند و درخششِ همیشه‌ی ملوان، رویای جمعی یک شهر است.  آنها که در سایه‌سار آسمان انزلی زیسته‌اند، می‌دانند که ضربان قلب یک شهر چگونه  در مستطیلی سبز می‌تپد و چگونه  پر و بال گشودن قوی سپید می‌تواند تجلی غرور شکوهمند مردم یک شهر باشد. و اما  نخستین آدینه از خرداد ماه قرن  برای مردم این  شهر از امید نشان داشت.  آنها که شش سالِ سخت،  چشم انتظار بازگشت تیم محبوبشان به جایگاه واقعی‌اش بودند، سرانجام  شامگاه ششم خرداد،  شاهد به ثمررسیدن این خواسته بودند. شامگاهی که چشم‌ها هم از گرانباری ماتم  آبادان  نشان داشت و هم از برق امید، امید به ساختن و درخشیدن.

  کسی نیست نداند، اینجا اگر ملوان‌ها  پرچم پیروزی در دست بگیرند و بادبان کشتی‌شان برافراشته باشد، می‌شود  برای دقایقی چند، دشواری‌های  روزگار، دویدن‌های بی‌ثمر و آروزهای برباد رفته  را از یاد برد.

اینجا نشستن زخم بر بال و پر قو، بغضی گلوگیر است که بهانه می‌شود تا آدم‌ها بر همه‌ی بداقبالی‌های عمر و دردهای روزگارشان بگریند. زخمی که  دست و پا در می‌آورد  و در کوچه پس‌کوچه های یک شهر می‌دود و فریاد می‌زند: «شما شکست خوردید». و این شکست  برای آدم‌های خسته‌ی  یک شهر تنها به گل نشستنِ  کشتی یک تیم  فوتبال نیست که ترک برداشتن چینی  دلخوشی‌های‌ اندک‌شان است.  اینجا شب‌های شرجی و عرق‌ریز، کودکان بسیاری  در بسترهای رنگ و رو پریده، خواب‌هاشان را گره می‌زنند به  کفش‌های فوتبال و چمن و توپ.  کم نیستند آنها که در رویاهاشان، اندوه  تورهای خالی از ماهی پدر را از یاد می‌برند و به  رخت سپید ملوان‌ها، لبخند می‌زنند.

اهالی این شهر وقتی شانه به شانه هم راه می‌افتند سمت میان‌پشته تا از دروازه آهنی استادیوم پیر شهر بگذرند و بر سکوها، امیدهاشان را فریاد بزنند، همه شبیه هم هستند. همه‌ی آن زنانی  که در قاب پنجره‌ها گوش می‌سپارند به همهمه‌ی جاری از سکوها  شبیه هم هستند. آنها می‌دانند که ملوان تنها یک تیم فوتبال نیست، ملوان هویت یک شهر است، شهری  که مردمش  با وجود همه موهبت‌ها و ظرفیت‌های متعددش سالهای بسیار است که سخت، روزگار می‌گذرانند.

آدم‌ها اما هر کجا که باشند به امید زنده‌اند. آنها در تاریک‌روشنِ  خلوت‌شان سیمرغ خسته‌ی خیال را پر می‌دهند به سمتِ روشنا  تا ستاره‌ی امید در آسمان  زندگی‌شان باقی بماند. «خدا کند چنین شود»های  نهفته در افکار  آدمی بسیار است و می دانم و می دانید که  تلخ ترین شبهای روزگار هم  دلخوش به سپیده‌ی روز دیگر است. حالا مردم این شهر که  سالهاست رویاهاشان را  به سوسوی فانوس‌های دریایی، باران‌های بی‌امان و کاکایی‌های سپیدبال گره می‌زنند، در آخرین ماه از بهار دیدند که چگونه امید آویخته بر بال‌های قوی سپید روانه  شهرشان شده است. اینک اما باید دست‌مریزاد گفت به همه‌ی  آنها که لبخند بر لب شهر نشاندند.  تا باد چنین باد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.