شهر من، خانه‌ی من نیست

شهرِ من، محور خاطره‌انگیزِ تاریخِ زندگیِ من است.

2 170

شهر یک مکان نیست یک احساس است. شهر چیزی است که با روح و احساس ما پیوند می‌خورد. احساس تعلّق و در عین ‌حال امنیّت و آرامش. شاید شهر ایده‌آل چیزی مثل خوشبختی باشد. گذرا، مبهم و انتزاعی. حسی که لحظه‌ای سراغ‌مان می‌آید و ناگهان پَر می‌کِشد و می‌رود. نه، من شهری ندارم. خیابانی نمانده است

شهر یک مکان نیست. یک احساس است. شهر چیزی است که با روح و احساس ما پیوند می‌خورد. احساس تعلّق و در عین ‌حال امنیّت و آرامش. شاید شهر ایده‌آل چیزی مثل خوشبختی باشد. گذرا، مبهم و انتزاعی. حسی که لحظه‌ای سراغ‌مان می‌آید و ناگهان پَر می‌کِشد و می‌رود. نه، من شهری ندارم. خیابانی نمانده است.

مردمان امروز، به فراموشی نسبت به چگونگی سکونت در شهر دچار گشته‌اند. بدین سبب، چگونه در شهر بودن و ساختن آن را نیز فراموش کرده‌اند. اکنون آنان بدون آن‌که شهر را تحت سکونت خود درآورند، تنها در آن حضور دارند. انسان در شهرِ هوشمندِ امروز، با طبیعت و خانه بیگانه است. آشنایی و شناخت او از گیاهان، درختان، گل‌ها و جانوران از طریق کتاب‌هاست. تنها درک او از چرخش فصل‌ها، احساس گرما و سرما، یا چند شاخه برگ درخت کنار پیاده‌رو در خیابان‌هاست.

زندگی انسان امروزی نه در خانه بلکه در خوابگاه‌ها و آپارتمان‌های چندین طبقه که بی‌شباهت به سلول‌های زندان و اتاق‌های بیمارستان نیست، خلاصه می‌شود. آپارتمان‌های کوچک و درهم تنیده که هیچ شباهتی به خانه نداشته و سال به سال، جا را برای حضور انسان تنگ‌تر می‌کنند. خانه برای انسان جایی نیست که در آن‌ چیزی قرار داده می‌شود؛ بلکه ما در خانه قرار می‌گیریم. تقرّر ما در خانه با اُنس و اُلفت صورت می‌گیرد. خانه مکانت ما است، نه جایی صرفاً قابل ‌اندازه‌گیری و قابل‌ تعریف با مفاهیم کمی. در این آپارتمان‌ها دریچه‌ای برای تابش خورشید صبحگاهی وجود ندارد و گاهی حتّی اگر چنین امکانی هم باشد، آلودگی هوا چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد.

انسانِ آپارتمانی هیچ‌گاه با مفهوم خانه آشنایی حاصل نخواهد کرد. درواقع امروز ما بی‌خانمانیم؛ زیرا کیفیت خریدار ندارد. زیرا به همان سبب که متقاضی کیفیت نیستیم، خریدار شعر هم نیستیم و برای شاعرانگیِ مفهوم خانه هم تقاضایی نداریم. متقاضی بسیاری چیزهای دیگر نیز نیستیم و اصلاً نمی‌دانیم این چیزها اگر وجود داشت به چه دردی می‌خورد و به چه کارمان می‌آید.

پیش از آن‌که همه چیز را فراموش کنیم، پیش از آن‌که با یادها و یادبودها، آن‌چه گذشت را به زحمت به یاد آوریم، خانه جایی‌ست که در آن متولّد می‌شویم و شهر را تماشا می‌کنیم. فرآیندی‌ست که آدمی در جریان آن با چهار منبع اصلی تفکّر؛ یعنی خدا، خود، آسمان و زمین به برقراری هماهنگی می‌پردازد. درواقع خانه، برقراری پیوندی پرمعنا بین انسان و شهر است. خانه جای امنی‌ است. مانند آغوش مادر. مانند سنگری که می‌شود در آن از شهر و دیگری در امان بود. من تردید دارم. من به امنیّت خانه ایمان دارم؛ امّا در عین حال به  تقدیس و تطهیرش مشکوکم.

مالک بودن بر خانه و عدم مالکیّت بر آن، کجاییِ خانه در شهر یا خارج از شهر. متراژ، بنا و زیربنا. شکل و موادی که با آن ساخته شده. اتاق‌ها و پله‌ها و هر آن‌چه که دارد و ندارد. تعیین‌کننده‌ی جایگاه طبقاتی ماست. خانه امر نفرین شده‌ای‌ست که مقدار و میزان و دیگر ویژگی‌های آن اوّلین نشانه‌ی جایگاه طبقاتی و عینی ما در جامعه است. بی‌خانه ماندن در شهر، سخت تحمّل‌ناپذیر است؛ دردی که به دَربِدری از قدیم مشهور است. دردمندیِ عمیقِ عینی و اوج فقر و تهی‌دستی و پابرهنگی.

خانه گاهی آوار می‌شود، گاهی فرو می‌ریزد، گاهی در آن خواب‌زده می‌شویم و ناگهان می‌پریم. خانه فارغ از ریخت و سر و شکل‌اش، فارغ از تمام اجزاء مادی‌اش و هر آن‌‎چه که با آن ساخته شده است؛ جایی‌ست که باید مهربانی و صمیمیت را برای مواجهه‌ی بی‌امان با غریبه‌ها، با هیولای شهر یاد بگیریم. شهرِ من کجاست؟

شهرِ من، همان جاست که صداها و قیافه‌ها را برای اولین بار تجربه کرده‌ام؛ همان‌جا که برای آخِرین‌ بار نیز آخِرین بازماندگان خاطرات را با آن و درون آن به یاد می‌آورم. شهرِ من، محور خاطره‌انگیزِ تاریخِ زندگیِ من است. جایی ابدی در ذهن و گویی اَزَلی در سرنوشت. شهرِ من، نه تنها اولین جهان تجربی فردی من، که مهم‌ترین و بنیادی‌ترین واقعیّت تعیین‌کننده‌ی طبقاتیِ من است. جایی که نشانه از ماهیّت اجدادم در ساختار اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگیِ سرزمینم است.

2 نظرات
  1. امیر ارسلان حاجی صفی می گوید

    ای معلم اجتماعی عالی واقعا یک کلمه بگم حال کردم

  2. حسین می گوید

    سلام چ معلم فعالی در اجتماع👍

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.