آقایان ما میبینیم، میشنویم و میفهمیم
زمانی بود که از دیدن دانشجویانی که با یک بغل کتاب از وسط چهار راه میگذشتند و از لابلای ماشینها به خط کشی خیابان توجه نمیکردند، متعجب و ناراحت میشدم نه از اینکه قانون و مقررات برایشان وجود نداشت نه اینکه ببینند ولی بیاعتناء باشند بلکه قانون برای بقیه بود، نگاه میکردم و میگفتم این همه تحصیل، این همه مدرسه رفتن، این همه معلم بالای سر ما و در انتها دانشگاه، تاثیری نداشته است؛ در یکی ازجلسههای عمومی دفترکارمان این مساله را مطرح کردم، جوانی از درون مجموعه دستش را بلند کرد و گفت که کسی ما را بهتر از این نمیخواهد، ما همین…