مرگ‌باوری و آزادی

0 233

کیومرث پوراحمد خود را حلق‌آویز کرد. آیا باور کنیم؟ پوراحمد اهل عشق و سرخوشی و سفر و لذت‌جویی و فیلم‌ دیدن و فیلم ساختن بود. مگر ممکن است چنین کسی خود را بکشد؟ آیا ظاهر اشخاص همواره می‌تواند گواه سر درون باشد؟ مگر ممکن نیست آشوب درونی را پشت سیماچه‌ای از سرخوشی پنهان کرد؟ آیا شبانه‌روز با کیومرث زندگی کرده‌ایم؟ آیا زوایای پنهان شخصیتش را به خوبی می‌شناختیم؟ آقای بدیعی در فیلم طعم گیلاس (عباس کیارستمی) می‌گوید: ما زندگی را به میل خود انتخاب نکردیم، اما وقتی از زیستن به ستوه می‌آییم، حق داریم که مرگ را انتخاب کنیم. بسیاری می‌گویند خودکشی نشانه ترس است و آدم‌های شجاع با مشکلات در می‌افتند و هرگز مرگ را انتخاب نمی‌کنند. اما زندگی در ذلت، نشانه حقارت است و انسان‌های شجاع، تن به خفت نمی‌دهند و با انتخاب مرگ، خود را از حقارت می‌رهانند. چندی پیش در محفلی خانوادگی، یکی از خواهرانم گفت که چرا چاق شدی و شکمت بزرگ شده؟ رژیم بگیر و پیاده‌روی کن تا به وزن مناسبی برسی. گفتم چاق یا لاغر فرقی نمی‌کند. ما همه از هفتاد سالگی عبور کردیم و باید منتظر زوال عقل و جسم خود باشیم و رنج بکشیم وبه انتظار خط پایان بمانیم. پیشنهاد می‌کنم که شبی تمام هفتاد ساله‌های خانواده دور هم جمع شویم و تا سپیده‌دم بخوریم و بنوشیم و شعر بخوانیم و آنگاه پنجره‌های خانه را ببندیم و شیرهای گاز را باز کنیم و بخوابیم و بیهوش شویم و به سفر ابدی برویم. چرا باید زبونانه مرگ را انتظار بکشیم؟ بگذار قبل از آن که مرگ مارا انتخاب کند، خود مرگ را انتخاب کنیم وبا سرافرازی به خط پایان برسیم.

عده‌ای می‌گویند که کیومرث شجاع بود و مایوس نبود و اهل خود زنی نبود و او را حلق آویز کردند. در جامعه‌‌ی سیاست‌زده، تمام وقایع را سیاسی می‌بینند و در پشت هر اتفاقی به دنبال دسیسه‌های سیاسی می‌گردند. در گذشته نیز چنین بود و خودکشی تختی و غرق شدن صمد بهرنگی در ارس و تصادف فروغ فرخزاد و سکته قلبی جلال آل احمد را به نیروهای امنیتی رژیم شاه نسبت می‌دادند. چرا باید کیومرث را بکشند؟ مگر کیومرث جز غر زدن‌های گهگاهی چه کرده بود که اصحاب قدرت را بترساند؟ کیومرث هر وقت که به رشت می‌آمد، به خانه دوستم منصور خوشرنگ می‌رفت و گاهی من هم نزدشان می‌رفتم‌ و تا سپیده‌دم می‌خوردیم و می‌آشامیدیم و از هر دری صحبت می‌کردیم و خوش بودیم. کیومرث گاهی شاکی بود و به عده‌ای ناسزا می گفت. اما با این همه، مایوس نبود و به آینده امیدوار بود و اغلب از طرح‌هایی سخن به میان می‌آورد که قرار بود بسازد. در همین رفت و آمد ها با دوست دیگر ما، جلال رنجبر آشنا شد و این آشنایی به دوستی مداومی بدل گشت. جلال، عاشق هنرمندان بود و ویلایی در دهکده‌ ساحلی انزلی داشت و این ویلا را اغلب در اختیار هنرمندان قرار می‌داد. کیومرث هم هر وقت که به رشت می‌آمد، مهمان جلال می‌شد و اغلب به این ویلا می‌رفت. در شب حادثه، جلال در سفر بود و کیومرث در این ویلا تنها بود. خیلی ها زنگ زدند که به دیدنش بروند. اما کیومرث قبول نکرد و ترجیح داد که تنها باشد و فقط به پسر جلال گفت که فردا حتما بیاید و او را ببینند. فردا پسر جلال به دهکده می‌رود و هرچه زنگ خانه را می‌زند، کسی در را باز نمی‌کند. کلید می‌اندازد و به داخل می‌رود و با جسد حلق‌آویز شده‌ی کیومرث مواجه می‌شود. آیا مایوس بوده است و خود را کشته است؟ آیا عاصی بوده است و او را کشته‌اند؟ افسردگی فیلمساز را، جدا از دلایل شخصی و خانوادگی، بیشتر می‌باید در ناکامی‌های هنری‌اش سراغ گرفت. پوراحمد سال‌ها بود که فیلم خوبی نساخته بود و فیلم‌هایش از نظر هنری و تجاری شکست می‌خوردند. علت چه بود؟ آیا فیلمسازی که پا به سن می‌گذارد، فی نفسه دیگر نمی‌تواند فیلم خوبی بسازد؟ پس چرا بسیاری از فیلمسازان بزرگ جهان شاهکارهای خود را در سال‌های کهنسالی می‌سازند؟ ربر برسون، آخرین فیلم خود، پول، را در ۸۲ سالگی ساخت و در این فیلم همچنان اصالت خود را به عنوان فیلمسازی خلاق و صاحب سبک حفظ کرد. رومن پولانسکی، فیلم پیانیست را، که یکی از بهترین فیلم‌هایش محسوب می شود، در آستانه ۷۰ سالگی می‌سازد. کلینت ایستوود، در ۵۸ سالگی و با فیلم نابخشوده، فیلمسازی را تجربه می‌کند و با این فیلم، بسیار مورد تحسین قرار می‌گیرد. میخاییل هانکه، فیلم‌های روبان سفید و عشق را، که جوایز زیادی دریافت کرد و بسیار مورد توجه قرار گرفت، در سال‌های بعد از ۸۰ سالگی ساخت. آکیرا کوروساوا، شاهکارش آشوب را در ۷۵ سالگی ارایه داد. پس چرا بسیاری از فیلمسازان مولف و اندیشمند ایرانی، در سال‌های میانسالی و سرآغاز کهنسالی، کم می‌آورند و دچار ناکامی هنری می‌شوند؟ مسعود کیمیایی سال ها است که فیلم خوبی نساخته است. داریوش مهرجویی پس از توقیف فیلم سنتوری و نمایش قاچاقی این فیلم، از نفس می‌ا‌فتد و دیگر فیلم خوبی نمی‌سازد. ناصر تقوایی پس از فیلم کاغذ بی خط، به بازنشستگی زودرس تن می‌دهد و پرونده فیلمسازی‌اش را برای همیشه می‌بندد. تقریبا تمام فیلم‌هایی که کیومرث پوراحمد پس از ۶۰ سالگی می‌سازد، گل میخک و نوک برج و کفش‌هایم کو و تیغ و ترمه، با شکست تجاری و هنری روبرو می‌شوند. علت چیست؟ چرا بسیاری از فیلمسازان خلاق ایرانی در اوج پختگی دچار زوال هنری می‌شوند؟ علت را نه در فرسایش جسم و ذهن، که می‌باید در موانع فیلمسازی در این سرزمین سراغ بگیریم. فیلمسازانِ باری به هر جهت، با باد می‌روند و به راحتی خود را با الگوهای تعیین شده تطبیق می‌دهند. اما فیلمسازانی که به خود وفادارند، نمی‌توانند به سفارش فیلم بسازند و از دنیای شخصی خود دور شوند. ممیزی بازدارنده و باید و نباید های تحمیلی، بسیاری از فیلمسازان خلاق ایرانی را فرسوده می‌کند. در واقع، بهترین فیلم‌های این فیلمسازان، آثاری است که در کاغذ نوشته شده‌اند و هرگز امکان اجرا پیدا نکرده‌اند. تاتوره نخستین فیلم سینمایی پوراحمد بود که دچار ممیزی می‌شود و به شکل مثله‌ شده‌‌ای به نمایش در می‌آید. پوراحمد با مجموعه قصه‌های مجید و فیلم‌های صبح روز بعد و شب یلدا، به خود باز می‌گردد و تجربیات زیست‌شده‌اش را به فیلم بر می‌گرداند و بهترین دوران حرفه‌اش را می‌گذراند. با فیلم شاه، می‌خواست برگ برنده دیگری رو کند و در مقیاس بضاعت سینمای ایران، اثر حرفه‌ای و خوش‌ساختی عرضه کند. از دید پوراحمد، هیچ انسانی دیو به دنیا نمی‌آید و این جبر جامعه است که آن‌ها را در دو سوی معادله دیو و دلبر قرار می‌دهد. شاه هم دیو نبود و به تدریج، تغییر ماهیت می‌داد و به دیکتاتوری خودمحور بدل می‌گشت. این روایت از دید ممیزان، مشروع نبود و به این فیلم اجازه ساخت ندادند و رمق فیلمساز را گرفتند. در نتیجه پوراحمد دیگر نتوانست خود را در چل چلی‌اش تکرار کند. آنچه را که پوراحمد می‌خواست، نمی‌توانست بسازد و آنچه را که به ضرورت می‌ساخت، دلخواهش نبود. آیا همین ناکامی نمی‌تواند عامل مهم افسردگی و مرگ خود خواسته فیلمساز شود؟ اما جدا از دلایل فردی و اجتماعی و روانشناسی، نگارنده بیشتر دوست می‌دارد که مرگ فیلمساز را از زاویه دیگری مورد تفسیر قرار دهد. خیام می‌گوید:

ز آوردن من نبود گردون را سود / وز بردن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود / کاوردن و بردن من از بهر چه بود؟

چرا می‌باید در مقابل این جبر زبونانه سرخم کنیم و تسلیم تقدیر شویم؟ پوراحمد با انتخاب مرگ در مقابل جبر گردون می‌ایستد و به آزادی می‌رسد. یادش گرامی.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.