درباره‌ی فاجعه هولناک کمپ لنگرود

1 211

 ۱. چند دهه است که در نظامات بهداشتی جهان، اعتیاد را نه یک انحراف و ناهنجاری اجتماعی، که همسنگ بیماریهای صعب العلاج می‌دانند و به همان نسبت هم به مبتلایان خدمات حمایتی و درمانی ارائه می‌دهند. در ایران اما هنوز باور غالب از اعتیاد، عملی مجرمانه است و معتاد یک مجرمِ به عادتی که اساسن درمان هم نمی‌شود. و نتیجه؟ چه اهمیتی دارد که بر سرش چه می‌رود و چه می‌آورند؟

۲. مساله‌ی اعتیاد در ایران حالا دیگر یک بحران است. اگر آمار مبتلایان را خوشبینانه پنج میلیون در نظر بگیریم، همین حالا، حداقل بیش از یک چهارم جمعیت ایران به صورت مستقیم و تمام وقت با عوارض این بیماری مهلک دست به گریبان‌اند. خب! آیا شما تا حال از نهادهای مسئول حاکمیتی، هیچ حرکت مشخص و موثر متناسبی در جهت کنترل بحران به این عظمت دیده‌اید؟  اصلن دیده یا شنیده‌اید در یکی تریبون‌های سیاسی و مذهبی در خصوص این فاجعه‌ی مرگبار و

ویرانگرِ روزانه چیزی بگویند که نشان بدهد اصلن جزو دغدغه‌هاشان هست؟ در عوض آنچه مشهود است این که آمارهای رسمی نهادهای دولتی همواره به شکل وقیحانه و سازماندهی شده‌ای، دستکاری می‌شوند تا بلکه عمق فاجعه به چشم ناظران نیاید. نتیجه؟ وقتی تفاوت آمارهای رسمی با آن چه واقع است، به چند میلیون برسد، بدیهی‌ست که عملن نهادهای متولی حمایت و درمان هم به دلیل عدم تخصیص اعتبار و پیامدش تدوین برنامه‌های نامتوازن با بحران، عقیم و بی‌خاصیت می‌شوند. که شده‌اند.

چگونه؟ چشم بچرخانید و ببینید در منطقه‌ای که زندگی می‌کنید با آن همه انسانِ مبتلای بیگناهِ بی‌پناه، چند درمانگاه شبانه‌روزی استانداردِ ترک اعتیاد موجود است. اصلاً هست؟!

۳. وقتی نظام درمان و سلامت یک کشور (بهداشت و بهزیستی و هم نظامات بیمه) عملن خود را از بزرگترین و ویرانگرترین بحرانِ حوزه سلامت کنار می‌کشد و به جای پذیرش مسئولیت، به تکذیب و تخفیف موجودیت

مبتلایان می‌پردازد، طبیعی‌ست که جامعه به سمت خوددرمانی برود (کرونا و برآمدن به یکباره‌ی اطبای اسلامی یادتان هست؟) ظهور قارچ گونه و بی‌قاعده کمپ‌های ترک اعتیاد هم محصول همین نیاز و تقاضایی ست که از سوی نهادهای رسمی نادیده انگاشته شده است.

شیوه‌ی درمان در بیشتر کمپ‌ها با اعمال شاقه است (بیماران جان به لب رسیده و خانواده‌های بی پناهشان هم از سر استیصال و درماندگی پذیرایش می‌شوند) در واقع این جا بیماری در کار نیست و فرد از زمان ورود به مرکز، یک زندانی به حساب می‌آید. تمامی امکانات ارتباطی فرد با بیرون قطع می‌شود.

۴. مع‌الاسف اکثر کمپ‌ها در ایران (متعاقب موارد پیش گفته) عملن خارج از حوزه نظارت دقیق و اصولی نهادهای رسمی، و از سوی افراد فاقد صلاحیت (بی حضور پیوسته هیچ پزشک و روانپزشکی!) اداره می‌شوند (در واقع اکثر کمپ ها توسط خود افرادی که مدتی ست بهبود یافته‌اند به صورت تجربی! مدیریت می‌شوند) خوفناک تر این که عملیات ترک هم در درصد بالایی از این مراکز به اصطلاح نگهداری و درمان، خارج از تمامی پروتکل های بهداشتی- درمانی صورت می‌گیرد. و این داستان از نقطه‌ی انتقال بیمار به مرکز (که در بسیاری مواقع از روی ناچاری، شبیه آدم ربایی ست) آغاز می‌شود.

با توجه به شرایط سخت روحی و جسمی افراد در روزهای آغازین ترک، بی‌تابی و پرخاشگری بیمار امری طبیعی ست و در پاسخ به این کنش ناگزیر، نه مراقبت‌های روانشناختی، که ضرب و شتم و توهین و غل و زنجیر بیمار امری رایج و طبیعی ‌ست! و آب یخ درمانی در فصل سرد هم روش!

۵. شیوه‌ی درمان در بیشتر کمپ‌ها با اعمال شاقه است (بیماران جان به لب رسیده و خانواده‌های بی پناهشان هم از سر استیصال و درماندگی پذیرایش می‌شوند) در واقع این جا بیماری در کار نیست و فرد از زمان ورود به مرکز، یک زندانی به حساب می‌آید. تمامی امکانات ارتباطی فرد با بیرون قطع می‌شود. گوشی همراهی در کار نیست و از این رو در آن بیست و چند روز اقامت، خانواده‌ها به سختی می‌توانند پیجوی احوال عزیزان‌شان شوند و بلعکس. با توجه به شرایط سخت روحی و جسمی افراد در روزهای آغازین ترک، بی‌تابی و پرخاشگری بیمار امری طبیعی ست و در پاسخ به این کنش ناگزیر، نه مراقبت‌های روانشناختی، که ضرب و شتم و توهین و غل و زنجیر بیمار امری رایج و طبیعی ‌ست! و آب یخ درمانی در فصل سرد هم روش!

۶. در کمپ لنگرود چه رخ داد؟

واقعیت این است؛ بسیاری از افرادی که در مراکز ترک اعتیاد نگهداری می‌شوند نه از روی اراده که به زور به آنجا منتقل می‌شوند. از همین رو طبیعی‌ست که در زمان اقامت، دو عمل از سوی آنها سر بزند. ۱.انتقال مواد به داخل کمپ از بیرون برای مصرف. ۲. اقدام به فرار.

همان طور که اشاره شد اکثر مراکز ترک در ایران فاقد ابتدایی ترین امکانات و ملزومات مختص ساختارهایی این چنین‌اند و اساسن در شرایطی غیراستاندارد تاسیس شده‌اند. بدیهی است که این در خصوص فیزیک ساختمان و هم نیروی انسانی شاغل نیز صدق می‌کند. پس سهل ترین کار برای کنترل اوضاع، وقتی امکاناتی نیست، محدود کردن همه چیز است. همه چیز! از ابزارهای ارتباطی گرفته تا راه ها و درها و… (خب! این سیاست آشنایی نیست؟) خروجی هم معلوم است دیگر! می‌شود همین حادثه هول‌انگیز زنده زنده سوختن ده ها انسان در قفس از پس یک اتفاق ساده.

وقتی پیش فرض اداره کنندگان مرکز، توطئه گری ساکنین است برای آشوب و فرار، فریاد و تمنای کمک هم کارگر نمی‌افتد و اثر نمی‌کند و درها تا تباهی همه چیز و همه کس بسته می‌ماند.

و این داستان ادامه دارد…

  • پانوشت:

نگاهی به اخبار حوادث همین چند وقت اخیر فقط در گیلان بیندازید. از تصادفات مکرر عجیب و مهیب رانندگی گرفته، تا رخدادهای زنجیره‌ای مرگبار در کارخانجات و تاسیسات صنعتی و…

بله! این‌ها نشانه است. بگذارید کنار آن‌چه بر روح و روان آدم‌ها می‌گذرد، آن‌وقت بهتر می‌بینید که جامعه چگونه دارد فرو می‌پاشد…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.