تماشای تصاویری از گلها و گیاهان، آن هم در نماهایی بسته، نه تنها میتواند رمانتیک باشد، بلکه از شدت کلیشهایبودن میتواند کار را به سانتیمانتالیسم بکشاند؛ اما اگر در هنگام تماشای آنها، صدای گلوله و ضجهی انسانها به گوش برسد، چه؟ اگر بدانید که پای این گیاهان خاکستر اجساد سوختهی انسانها را میریزند نیز همچنان از تماشای این تصاویر لذت خواهید برد؟!
منطقه مورد علاقه به زندگی فرمانده اردوگاه آشویتس، رودولف هوس، میپردازد که بههمراه خانوادهاش، در مجاورت اردوگاه آشویتس، در یک باغ و خانهی ایدئال و رویایی زندگی میکنند
این رویکرد زیباییشناسانهی عجیب و نابههنجار را «جاناتان گلیزر» در فیلم جدیدش «منطقه مورد علاقه» یا «منطقه حفاظتشده» (The Zone of Interest) به کار بسته است. منطقه مورد علاقه به زندگی فرمانده اردوگاه آشویتس، رودولف هوس، میپردازد که بههمراه خانوادهاش، در مجاورت اردوگاه آشویتس، در یک باغ و خانهی ایدئال و رویایی زندگی میکنند.
در واقع، آنها کوشیدهاند تا محلی آرمانی را برای پرورش کودکانشان فراهم آورند؛ حال آنکه این خانه در منظرگاه قتل، شکنجه و سوزاندن انسانها قرار گرفته است.
گلیزر میخواهد بگوید که لزوماً جنایتکاران بزرگ، از نزدیک، هیولا نیستند؛ بلکه تنها افرادی هستند که قوهی تعقل خود را خاموش کرده و افسارشان را به دست حکومت توتالیتر دادهاند. این نگرش همان نظریهی «ابتذال شر» هانا آرنت است که به هنجاریشدن شر اشاره دارد.
اگرچه گلیزر فیلم اخیرش را از یک رمان اقتباس کرده و به روایتی تاریخی میپردازد؛ اما بهجرئت میتوان آن را برداشت آزاد فیلمساز و روایت شخصی او از آشویتس دانست. آنچه ما از فیلمهایی با مضمونی مشابه، مانند فهرست شیندلر، پسر شائول، پیانست و… ، سراغ داریم، به روایتهایی از وقایع حول اردوگاه و نمایش بلایا و جنایت معطوف میشود؛ اما گلیزر بیش از آنکه به ما نشان دهد، واقعه را از ما پنهان میکند.
گلیزر زندگی عادی ما در این دنیا را بهمثابه زیستن در خانهای آرمانی در مجاورت آشویتس فرض میگیرد؛ آشویتسی بهپهنای کل جهان.
همانطور که یکی از متفکران غربی اعتقاد داشت، مستندسازی یکی از اولین گامهای فراموشی است و انسان تنها پس از بهیادآوری کامل، میتواند فراموش کند؛ چراکه یادآوری کامل، با مرگ همراه است و فردِ مرده بهطور کامل بیحس میشود. به همین خاطر، گلیزر با پنهانکردن، اجازه نمیدهد که ما بهطور کامل به یاد بیاوریم؛ تا نتوانیم از یاد ببریم.
ازاینرو، گلیزر زندگی روزمره و حتی گاهی عاشقانهی خانوادهی گلیزر را به نمایش میکشد و در پیشزمینهی این تصاویر، صداهای فاجعه را قرار میدهد. اگرچه در ظاهر این صداها و بوی سوزاندن جنازهها به زندگی اعضای خانواده لطمهای وارد نمیکنند؛ اما کمکم تأثیرات آنها را میتوان در کردار و رفتار اعضای خانواده مشاهده کرد.
گلیزر با این رویکرد، میخواهد به ما بگوید که لزوماً جنایتکاران بزرگ، از نزدیک، هیولا نیستند؛ بلکه تنها افرادی هستند که قوهی تعقل خود را خاموش کرده و افسارشان را به دست حکومت توتالیتر دادهاند.
این نگرش همان نظریهی «ابتذال شر» هانا آرنت است که به هنجاریشدن شر اشاره دارد. آرنت معتقد است که دچار ابتذال شر بودن و زیستن در فضای «شری»شده ناشی از دفنکردن حق انتخاب در زوایای ذهن بوده و ابتذال شر اختلالی اساسی در فرایند تفکر به حساب میآید. آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» دراینباره مینویسد که آیشمن، یکی از سران حزب نازی، در دادگاه خود میگوید: «در سیستم آلمانِ نازی، اگر من آن کارها را مرتکب نمیشدم، فرد دیگری انجام میداد. گناه را نباید به پای من نوشت، چون سیستمی مقصر است که من در آن مهرهای بیش نبودم.»
ازاینرو، آرنت نتیجه میگیرد که بزرگترین شرها از افرادی سر میزنند که اساساً با اعمال خود روبهرو نمیشوند؛ چراکه آنها را بهدستور ایدئولوژی حاکم و بدون تعقل انجام میدهند. در همین راستا، گلیزر نیز رودولف هوس را شخصیتی معمولی و حتی آشنا برای ما، خلق میکند؛ بهطوری که او ماهی میگیرد، به خانوادهاش مهر میورزد و حتی لحن صدایش نیز بسیار آرام است.
منطقه مورد علاقه از منظر داستانی نیز یک کلانروایت را ارائه نمیدهد و تماشاگر با یک فیلم داستانی مواجه نیست. در عوض، گلیزر یک تابلوی هولناک را خلق میکند که پرسپکتیو آن در بیرون از قاب قرار گرفته است؛ یعنی درست پشت دیوارهای عمارت هوس، در اردوگاه آشویتس. گلیزر میکوشد تا با پنهانکردن، بیشتر به ما نشان دهد. اگر المانهای موجود در تصویر را بهعنوان دالهای زبان سینمایی در نظر بگیریم که به یک مدلول مشخص اشاره دارند، گلیزر هدف خود را بر شکاف میان دال و مدلول قرار میدهد. این میتواند همان نگرش آگامبن به شکافهای زبانی باشد، که آنها را به مرگ تشبیه میکند. بهاینترتیب، گلیزر با ایجاد شکاف میان آنچه میبینیم و آنچه درک میکنیم، ما را به درهای عمیق فرومیکشد. همانطور که خود فیلمساز نیز اذعان داشته، منطقهی مورد علاقه، فیلمی دربارهی امروز است؛ بنابراین، گلیزر زندگی عادی ما در این دنیا را بهمثابه زیستن در خانهای آرمانی در مجاورت آشویتس فرض میگیرد؛ آشویتسی بهپهنای کل جهان.