چرا امتیاز اولین ها یک کژراهه تاریخی است؟

0 360

اغلب وقتی از تاریخ سخن می گوییم و می نویسیم، نگاه و توجه شنوندگان و مخاطبین ما به دوره های حکومتی،  نقش و اثرگذاری رجال و قوانین و رویه های اداره حکومت ها معطوف می شود و آنچه که در اذهان و یادها باقی می ماند معمولا روایت ها، سخنان و خطابه های نغز و رفتارهای سرنوشت ساز در حافظه ها بجا می ماند. بی آنکه عمیقا به ریشه و زمینه های این دوره ها و تحولات آن به دقت توجه شود.

کژتابی این نوع نگاه و چشم انداز به تاریخ یکی هم آن است که اغلب استنتاج ها و نتایج نادرست از برخی تحولات استخراج می شود و چون معمولا در مباحث روزمره کمتر به مستندات تاریخی رجوع می گردد این نتایج به همان صورت به نسل های آتی انتقال می یابد و کمتر به کنه و ذات آن پی برده می شود. این گونه نگاه به گذشته ها، خسارت های متعددی را متوجه جامعه می کند که شاید از حوصله این نوشته بدور باشد اما در موردنگاری های تاریخی گاهی باید به ادبیات رایجی که سال هاست مصطلح و به ملکه ذهن ها سپرده شده با تامل و مداقه بیشتری نگریست.

ما گیلانی ها سال هاست که خود را اولین ها در کشور به شمار می آوریم. موسس و بنیان گذار اولین نمایش خانه، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺷﻌﺒﻪ ﺑﺎﻧﮑﯽ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻣﻠﯽ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺷﻬﺮﯼ، ﺍﻭﻟﯿﻦ خط آهن ﺍﯾﺮﺍﻥ و سومین خط آهن جهان، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺒﺎﻧﻪﺭﻭﺯﯼ کشور، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﯾﻀﺨﺎﻧﻪ ﻣﻠﯽ، اولین کارخانه برق، اولین بلدیه ایران….. همه این عناوین کم و بیش در اواخر دوره قاجاریه و پهلوی اول رخ داده است. این ها از افتخارات  اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ماست.

ساکنان این بخش از کشور همواره مفتخرند که در سرزمینی سکونت داشته اند که روزگاری در موقعیت بسیار درخشانی بسر می برد و از جلوه های تمدنی شگفتی ساز برخوردار بوده است. این البته جای فخر و مباهات است که چنین رکوردی در این بخش از کشور بارها و کرارا ثبت شده است اما حقیقتا کمتر از خود پرسیده اند که چرا چنین رکوردهایی در این سرزمین تداوم نیافته است و حتی همان جایگاه گذشته حفظ نشده است و در اغلب مواقع حتی تنزل جایگاه نیز پیدا کرده است. چگونه یک جامعه در دوره هایی از تاریخ بدین حد سرنوشت ساز بوده است اما از ۶۰ سال پیش به این سو، به تدریج جایگاه خود را از دست داده است و در رتبه بندی و رنکینگ نمادهای مدنیت و نهادهای تمدنی مداوما دچار رکود و رخوت شده است. اما در ادبیات و محاوره های رسمی و غیررسمی همچنان خود را برترین می داند. حال آنکه به تدریج از سال های دهه بیست  به این سو، مداوما دچار تنزل رتبه شده و حتی از استان های مجاور که روزگاری در پایین ترین رتبه ها بوده اند نیز دچار کاستی شده است که باور کردنی نیست. این مهم، چرا در جامعه ما تاکنون به چالش گرفته نشده است؟ چرا این رخوت و عقب ماندگی مورد سوال و وارسی قرار نگرفته؟ شاید به این جهت که از آگاهی وضعیت کنونی خود هراس داریم و عادت کرده ایم از میراث گذشته خود به عنوان سپری در برابر واقعیت های دردناک استفاده کنیم. اما واقعیت این است که اگرچه این پرسش ها و چالش ها ممکن است جایگاه کنونی ما را در برابر دیگران متزلزل سازد و به یادمان آورد که در چه موقعیت رفت باری قرار گرفته ایم اما می تواند ما را از توهمات عمیق فرهنگی که در آن گرفتار شده ایم، نجات دهد و چه بسا در آینده مقوم اتفاقات سرنوشت سازی شود. در نتیجه آنچه که اکنون به آگاهی آن و روشنگری آن نیاز داریم این واقعیت است که بدانیم که بخشی از تاریخ پرشکوه ما مربوط به تلاش و استعداد ما نیست و ما در آن کمترین سهمی داشته ایم و مهم تر آنکه از قرون هفدهم تا ابتدای قرن بیستم، ما در شرایطی قرار داشته ایم که آن شرایط آن فرصت ها را در زیست اجتماعی و فرهنگی ما رقم می زده است و ما مسبب آن نبوده ایم. مهمترین آن بدین قرار است:

۱ـ واقع شدن در کناره سواحل دریای خزر و ایجاد خطوط ترانزیت دریایی

۲ـ برخورداری از ماده و محصول ابریشم

۳ـ تعاملات جهانی حاصل از دادوستد منابع زیرزمینی

۴ـ سرمایه گذاری خارجی جهت استثمار منابع جنگلی، دریایی، زیرزمینی

۵ـ مهاجرت ارامنی و مخالفان حکومت پرولتاریای کبیر

بنابراین اغلب نهادهای تمدنی این سرزمین متاثر از موقعیت جغرافیایی آن، منابع زیرزمینی و نیز تعاملات سیاسی ـ اقتصادی با دیگر کشورهایی بود که با این بخش از کشور ارتباط داشته اند  و حالا دیگر وجود ندارند.

در نتیجه، سرزمین های نواحی دریای خزر ـ به خصوص شهرهای رشت و انزلی ـ به علت قرار گرفتن در مسیر تجارت دریایی همواره محل رفت و آمد سفرا، بازرگانان، تجار، رایزنان فرهنگی و وابستگان آن ها بوده اند. از سوی دیگر، این منطقه از کشور به جهت برخورداری از محصولاتی همچون ابریشم، پنبه، کنف همواره مورد تقاضای بسیاری از تجار و بازرگانان معتبر جهانی قرار داشت. به نحوی که ماده ابریشم در هیچ نقطه از جهان با چنین کیفیتی دادوستد نمی شد.  این بود که ما در این بخش از جغرافیای جهان مرکزیت تجاری داشته ایم و این تبادلات تجاری و بازرگانی موقعیتی در اختیار ما قرار داده بود که خود را مرکز عالم بدانیم. حالا کم و بیش ۷۰ سالی است که در چنین جایگاهی نیستیم. این شاید به منزله شکست و واماندگی باشد. اما واکنش ما در برابر این واقعیت، همواره مقاومت و اصرار بر شکوه تاریخی گذشته بوده است. حال آنکه، برای توسعه و راهبرد صحیح در آینده، پذیرش شکست و سخن گفتن از آن، تنها یک شیوه روان‌درمانی فردی نیست؛ بلکه یک مسوولیت اجتماعی است!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.