سیروس قایقران و قایقِ کژ

1 732

سیروس قایقران را با خنده‌هایش به یاد می‌آوریم؛ با فوتبال نبوغ‌آمیزش؛ و با خاطرات خوبی که برای ما ساخت. سیروس، محصول باشگاه بزرگ ملوان بود. باشگاه نامدار و موفقی که در دهه‌ی چهل متولد شد و در دهه‌‎ی پنجاه نقطه‌ی عطفی ساخت در تاریخ اجتماعی شهر انزلی. استعدادیابان ملوان کار سختی برای پیدا کردنش نداشتند و «بهمن‌خان» در همان دیدار اول تحت تأثیرش قرار گرفت.

به شیوه‌ی توجهات خودش از مربی پرسید: «اَ سیا لانتی کیسه؟» و مجوز ورود او به تیم رؤیاییِ شهر صادر شد. نوجوان لاغراندام و سبزه‌ای که با بقیه فرق داشت. ماه‌های اول بعد از انقلاب ۵۷ به سختی و نگرانی و با سوءتفاهم‌های بسیار برای ملوانیان گذشت. ملوان یک باشگاه اجتماعی بود و هر اتفاق بزرگی در بیرون، بر او هم تأثیر می‌گذاشت. ستاره‌های نسل اول هم یکی یکی کفش‌ها را می‌آویختند و بازنشسته می‌شدند.

در بسیاری از روزهای سختِ تیمِ خالی شده از بزرگانِ نسل قبل، سیروس ستاره‌ی گره‌گشای ملوانی‌ها (و تیم منتخب گیلان) بود. شور و حرارتی شبیه به دریای عمیق داشت؛ یکجور تلاطم و آرامشِ توأمان که مخصوص ستاره‌هاست. اوایل دهه‌ی شصت مورد توجه پرویز دهداری قرار گرفت و تصویر متفاوتی از »بازیکن شهرستانی در تیم ملی« ساخت. بعدها در چهل‌وسه بازی رسمی تیم ملی به میدان رفت که در نیمی از آن‌ها بازوبند کاپیتانی را به بازو داشت.

بازوبندی که در ۲۶ سالگی بر بازو بست و از آن پس جزو تأثیرگذارترین بازیکنان تیم ایران باقی ماند. در سال ۶۵ با ملوان به قهرمانی جام حذفی ایران رسید. برای انزلیچی‌ها باشگاهِ شهر، از تیم ملی هم مهم‌تر بود! سیروس هم قایقرانِ چنین باشگاهی بود. اما وقتی انشعاب «حلقه‌ی کلیور» تیم ملوان را دو پاره کرد، کار برای سیروس خیلی سخت شد. انشعابی‌ها به رهبری بازیکن بزرگی به نام غفور جهانی باشگاه دیگری ساختند که دستکم به خاطر نامش محکوم به شکست بود: «استقلال انزلی». وقتی سیروس در رودربایستی پدر و بعضی هم‌محله‌ای‌هایش قرار گرفت و از ملوان به این تیم نوپا رفت، از چشم‌ خیلی‌ها افتاد. ولی عشق نخست او فوتبال بود و کاری جز «از جان مایه گذاشتن» در آن بلد نبود. رویارویی این دو تیم، روزهای فوتبالی پرشوری در انزلی ساخت که بیشتر از هر دربی دیگری برای انزلیچی‌ها خاطره‌انگیز شد. هرچند نمی‌توانست دیر بپاید و دیری نپایید.

در آخرین ماه‌های دهه‌ی شصت، سیروس با تیم ملی به بازی‌های آسیایی پکن رفت و با نبوغ او ایران از سد کره‌ جنوبی گذشت و بعدتر به قهرمانی رسید. جامی که بعد از بیست سال نصیب ایران می‌شد؛ اولین قهرمانیِ پس از انقلاب. موفقیتی که خیلی برایش صبر کرده بودند. استپ سینه و ضربه‌ی استادانه‌ی سیروس در مصاف تک به تک با دروازه‌بان کره‌جنوبی به یکی از لحظات آیکونیک تاریخ فوتبال ایران تبدیل شد. اکنون قایقران ستاره‌ای در آسمان فوتبال آسیا بود و مشهورتر از هر فوتبالیست ایرانی دیگر.

باشگاه الاتحاد قطر به دنبالش رفت و در رقابت با تیم‌های آلمانی، پیشنهاد بهتری داد و یک فصل از او بهره برد. اما سیروس دوام نیاورد و دوباره دلش هوای ملوان را کرد. اواخر سال ۱۳۶۹ بود و ملوانی‌ها برای درخششی دیگر در جام حذفی (که تخصص صالح‌نیا) آماده می‌شدند. با پیگیری و اصرار هواداران و در صدر آن‌ها جمشید طلاکار، قایقران به ملوان بازگشت. با درخشش دوباره‌ی سیروس، «قوی سپید» پر کشید و جام حذفی ایران را به انزلی آورد. آن‌هم ازتک‌بازیِ سختی که میزبانی‌اش را با ناعدالتی به تهران داده بودند. انزلیچی‌ها در آسمان بودند. دوباره سیروس توانسته بود قلب‌های نازک همشهریانش را به دست آورد. اما ابرهای دهه‌ی هفتاد برای فوتبال انزلی تیره و تار بود. در سال‌هایی که پیامدهای توسعه به سبک هاشمی رفسنجانی و یاران تکنوکراتش، فوتبال ایران را در می‌نوردید، ملوان بیش از هر تیم شهرستانی دیگری متضرر شد. ملوان به ارتشی بازگشته از جنگ هشت ساله وابسته بود و تیم‌های رقیب او به چاه‌های ترمیم‌شده‌ی نفت. غلیان دوباره پول  نفت، غیرفوتبالی‌ها را به اداره فوتبال کشاند. وزارت کشاورزی به تأسیس متمول‌ترین باشگاه زمان خود اقدام کرد و به دنبال ستارگان فوتبال ایران رفت. سیروس را هم از آسمان گیلان ربود.

 اوقات انزلیچی‌ها دوباره تلخ شد. جام‌هایی که می‌توانست در مشتشان باشد، در آخرین مراحل از کفشان می‌رفت. سیروس نبود و بدون جادوی او نمی‌شد انتظار بیشتری داشت. این رقابت وابسته به پول، برای هوادارانی که موفقیت در زمین سبز را با جنگندگی و اصالت محقق می‌دیدند، ناعادلانه جلوه می‌کرد. از ستاره‌شان هم دلخور بودند که چرخ‌دنده‌ای در ماشین «حرفه‌ای‌گری» شده است. سرانجام قایقران در همان کشاورز تهران، از بازیگری فوتبال کناره گرفت و در مقام مربی روی نیمکت نشست. می‌گویند دوست داشت به انزلی برگردد و جایی در ملوان محبوبش داشته باشد اما آغوش‌هایِ همیشگی یا نبود، یا به روی او بسته بود.

بعد از کشاورز به هرمزگان رفت و هدایت تیم گمنام و دست دوییِ «مسعود» را برعهده گرفت. سال‌های خوب، گذشته بود. ملوان هم حال و روز بهتری نداشت. بهمن صالح‌نیا و محمد احمدزاده (ستاره‌ی دیگری از نسل سیروس) به کرمان رفته‌ بودند. یاران قدیم پراکنده بودند. تا سال ۷۶ سیروس بارها برای بازگشت به ملوان ابراز تمایل کرد و جواب منفی شنید. هرچند جواب او به بی‌وفایی‌ها هم بجز لبخند نبود. سرآخر در هجدهم فروردین ۱۳۷۷، وقتی از تعطیلات نوروزی در انزلی باز می‌گشت، اتومبیلش به یک کامیون برخورد کرد و همراه پسرش از دنیا رفت. با مرگی دردناک، همه‌ی آن دل‌های کوچک و بزرگ را به درد آورد و تمام آدم‌های کوتوله و بلند را شرمنده و متأسف ساخت. حتی مرگش هم آوازه‌ای دیگر برای انزلی آورد و آیین‌ها و مراسم یادکردش، هدیه‌ای برای این شهر خوکرده به سکوت شد! هدیه‌ای برای آن‌هایی که سوگواری و عکس یادگاری با مزار را از شادخواری و تماشای لبخند نخبگان بیشتر دوست دارند.

بندر مه‌آلود و تصمیم‌گیرندگان آن، نه آن وقت که سیروس زنده بود راه حمایت و بهره‌مندی از او را بلد بودند؛ نه حالا که رفته و از نامش سرمایه‌ای برای انزلی ساخته، راه استفاده از این هدیه را بلدند. سیروس قایقران بلد بود چطور زادگاهش را دوست داشته باشد؛ دیگران بلد نبودند و نیستند.

1 نظر
  1. عاطفه می گوید

    مدتها بود مثل قدیم که با قلم آروین ایل بیگی به انزلی سفر می کردم به بندر مه آلود سفر نکرده بودم. هنوز همانطور می نویسی کروون. زیبا بود از قایقران نوشتنت.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.